نتایح جستجو

سلام دوسته خوبم....ممنون که درخواست دوستی رو قبول کردی...

این روز ها زل می زنم توی چشمانم خودم را بهانه می کنم برای خندیدن قدم می زنم پا به پای خودم و دستم می گیرد دست دیگرم را تا گم نشوم میان این همه تنهایی...

دستفروشی روبروی معروف ترین مغازهء شهر نشسته بود و گران ترین عطر ها را به یک پنجم قیمت آن مغازه می فروخت، اما مردم از بیم تقلبی بودن ... ترجیح می دادند که جنس مغازه را بخرند.... آری ، عشق را هم اگر ارزان بفروشی هیچکس خریدارش نیست !!!

بزرگ شدن آغاز تنهایی ست عشق پایانِ آدم دنیا جای امنی نیست...

می پوشانم دلتنگی ام را با بستری از کلمات ، اما باز کسی در دلم “تو” را صدا می زند . .

یه موقع هایی چـــقدر ســــخته منــــطقی فــــکر کردن ؛ وقتـــی احــساســاتـــت داره خفـــــت میــــــکنه!

میدانی؟ این آرامشِ ظاهرم گمراهت نکند … در درون خانه بر دوشم !

باید یاد می گرفتم از هر چیزی عشق و خاطره نسازم شاید منظور باران من و تو نبودیم!

تلخ ترین حرف : دوستت دارم اما... شیرین ترین حرف: . . . اما دوستت دارم به همین راحتی جابه جایی کلمات زندگی ها را دگرگون می کند...

ღ چه فرقي ميکند که کجاي قصه ي تو ايستاده ام ღ●▪·˙ ·▪●ღ من يکي بود هميشه ام ღ●▪·˙ ·▪●ღ و تو يکي نبود بي کسي هايم ღ●▪·˙ ·▪●ღ مادربزرگ هم با بهترين کامواي دنيا ღ●▪·˙ ·▪●ღ اين قصه را هر جور ببافد ღ●▪·˙ ·▪●ღ آخرش از تو سر در نمياورم ღ●▪·˙ ·▪●ღ آخرش کلاغ ها راست مي گويند که تو نيستي ღ●▪·˙...

گلوی آدم را باید گاهی بتراشند تا برای دلتنگی های تازه جا باز شود... دلتنگی هایی که جایشان نه در دل که در گلوی آدم است... دلتنگی هایی که می توانند آدم را خفه کنند. . .

تنهایی آنقدر آرام پیرت میکند... که سر در گریبان میکنی.. وهمیشه چشم انتظار می مانی... اما درد این است که تنها....لب هایی ...روزه سکوتت را میشکنند... که سهم تو نیستند..!

تنهایی آنقدر آرام پیرت میکند... که سر در گریبان میکنی.. وهمیشه چشم انتظار می مانی... اما درد این است که تنها....لب هایی ...روزه سکوتت را میشکنند... که سهم تو نیستند..!

تنهایی آنقدر آرام پیرت میکند... که سر در گریبان میکنی.. وهمیشه چشم انتظار می مانی... اما درد این است که تنها....لب هایی ...روزه سکوتت را میشکنند... که سهم تو نیستند..!

کاش میتوانستم گام بردارم وبروم به هر کجا ، جز اینجا اینجا که همه لحظه هایش بوی غربت,غم,اندوه می هد. می رفتم شاید پایان اینگونه نبود اما این بار می خواهم پایانش را خودم بنویسم. در همه زندگی ام به این باور رسیده ام که زندگی یک بازی بیش نیست آیا میتوانم بازی را به سود خود...

کاش میتوانستم گام بردارم وبروم به هر کجا ، جز اینجا اینجا که همه لحظه هایش بوی غربت,غم,اندوه می هد. می رفتم شاید پایان اینگونه نبود اما این بار می خواهم پایانش را خودم بنویسم. در همه زندگی ام به این باور رسیده ام که زندگی یک بازی بیش نیست آیا میتوانم بازی را به سود خود...

کاش میشد یک بار فقط یک بار کسی مرا قبل از آنکه اسیر خاک شوم بفهمد اینروزها کمی عاشق کمی سردم ، کمی غمگین کمی شادم مرا اینگونه باورکن که لبریز دردم هرجا دلم شکست تکه هایش را باخودم بردم نخواستم دست کسی را ببرد مبادا زخم شدن دستشان باشکستن دلم برابر شود...

کاش میشد یک بار فقط یک بار کسی مرا قبل از آنکه اسیر خاک شوم بفهمد اینروزها کمی عاشق کمی سردم ، کمی غمگین کمی شادم مرا اینگونه باورکن که لبریز دردم هرجا دلم شکست تکه هایش را باخودم بردم نخواستم دست کسی را ببرد مبادا زخم شدن دستشان باشکستن دلم برابر شود...

آی دنیا تندتر بچرخ اینجا دل ها حراج خورده اند! من از همه میترسم...از همه...حتی از آیینه! من این زندگی را نمیخواهم تمام دورنگیتان برای خودتان.... مرا باتنهایی ام تنها بگذارید... همین روزها بی کسی هایم را به آغوش میگیرم و از دنیای شما میروم....

آی دنیا تندتر بچرخ اینجا دل ها حراج خورده اند! من از همه میترسم...از همه...حتی از آیینه! من این زندگی را نمیخواهم تمام دورنگیتان برای خودتان.... مرا باتنهایی ام تنها بگذارید... همین روزها بی کسی هایم را به آغوش میگیرم و از دنیای شما میروم....