نتایح جستجو

  1. arta_616

    مشاعرۀ سنّتی

    تو بانوی تمام ترانه هامی اما مثل شکستن من بی صدایی...
  2. arta_616

    مشاعرۀ سنّتی

    در کنار چشمه سحر سر نهاده روی شانه های یکدیگر گیسوان خیس شان بدست باد چهره های نهفته در پناه سایه های شرم
  3. arta_616

    مشاعرۀ سنّتی

    دمار از روزگار دل بر آرد دل شاعر ندارد تاب آزار که گاه از شوق هم جان می سپارد بدین سان خاطر ما را شکستند زبان نغمه ساز عشق بستند
  4. arta_616

    مشاعرۀ سنّتی

    روی دشتی دور افتاده آفتاب بال هایم را می سوزاند و من در نفرت بیداری به خاک می افتم
  5. arta_616

    مشاعرۀ سنّتی

    در دل من چیزی است مثل یک بیشه نور مثل خواب دم صبح
  6. arta_616

    مشاعرۀ سنّتی

    در میان دو درخت گل یاس شاعری تابی می بست پسری سنگ به دیوار دبستان می زد
  7. arta_616

    خانمهاي سايت اين قسمتو از دست ندهند

    کارت عالی بود و خیلی بدرد بخور!!!! اگه مطالبی در مورد آرایش و پیرایش باز هم داشتی برای من بفرست ممنونم;)
  8. arta_616

    مشاعرۀ سنّتی

    و در تمام این شب تاریک تاریک چون تفاهم من با تو! انسان افسانه مکرر اندوه و رنج را تکرار می کند ((مصدق))
  9. arta_616

    مشاعرۀ سنّتی

    دیدی که عاشقت کردم خودت گفتی که فکر نمی کردم اینجوری عاشقت بشم ولی دیدی که عاشقت کردم
  10. arta_616

    مشاعرۀ سنّتی

    دیدی همه ناپاکی و خو د پاک بماندی آوخ که مرا نیز بدین ورطه کشاندی!!
  11. arta_616

    مشاعرۀ سنّتی

    همه می ÷رسند: چیست در زمزمه مبهم آب؟ چیست در همهمه دلکش برگ؟
  12. arta_616

    مشاعرۀ سنّتی

    مرا می خواستی تا شاعری را ببینی روز و شب دیوانه خویش مرا می خواستی تا در همه شهر زهر کس بشنوی افسانه خویش
  13. arta_616

    مشاعرۀ سنّتی

    تو رو به قیمت جون به همین یه لقمه نون به عشقای بی نشون.....قسمت می دم
  14. arta_616

    مشاعرۀ سنّتی

    یک شب ببال آن دو کبوتر راه ستاره های تو ÷ویم
  15. arta_616

    مشاعرۀ سنّتی

    تبی آنگونه هستی جانسوز و جانکاه که مغز استخوان را آب می کرد!
  16. arta_616

    مشاعرۀ سنّتی

    تا بشویم ز دل ابر غم را در سر من هوای شراب است
  17. arta_616

    مشاعرۀ سنّتی

    نوشخند مهر آب آبشار آفتاب در صفای دشت من کوشیده بود!
  18. arta_616

    مشاعرۀ سنّتی

    هان ای عقاب عشق! از اوج قله های مه آلود دور دست ÷رواز کن بدشت غم انگیز عمر من آنجا ببر مرا که شرابم نمی برد!!!
  19. arta_616

    مشاعرۀ سنّتی

    دیوانه شهر ما روزها می خوابید و شب ها راه می رفت!!!!!!
  20. arta_616

    مشاعرۀ سنّتی

    در کوره راه زندگی گم کردم او را در خود نمی بینم توان جستجویی می خوانم او را با صدایی ضجه آلود اما جوابی بر نمی خیزد ز سویی
بالا