گنده دهاني چو bmd نزد طبيب پیرجو شد و از درد دندان بناليد. پس چون پیرجو دهان
بگشود بوئي ناخوش به مشامش رسيد، گفت: اين كار صنعت من نباشد، نزد
چاه خويان شو.
سر پیری و معرکه گیری
سر پیری و معرکه گیری
سر پیری هیلیش هوس زن گرفتن کرد خبرش به همه جا رسید..گفتند:
هیلیش هشتاد ساله را فرزند آيد؟ گفت: آري! اگر بيست ساله جواني همسايه بود.
مردي از آتوسا شكايت به پیرجو برد. پیرجو گفت: خوش داري كه زنت بميرد؟ گفت: نه به خدا. گفت: واي بر تو مگر نه تو از وجود او در رنجي؟ گفت: آري ولي ترسم كه از شادي درگذشت او خود نيز درگذرم.