نخواهم کشت دل را ، از چه باید بگذرم از تو ؟
سراسر باده ی عشقم ، سراپا ساغرم از تو
شهامت می کنم اما ، نه در ترکت عزیز دل
نمی گردددمی حتی ، جدایی باورم از تو
منم از سر گذشته آب تر ، در غرق این اقرار
به زخم عشق خون گشته تمام پیکرم از تو
ای خدا غصه نخور از تو فراری نشد---مبعد از آن حادثه در کفر تو جاری نشدم
با وجودیکه به حکم تو دلم زخمی شد---شاکی از آنکه مرا دوست نداری نشدم
ابر را چوب همین سادگی اش ویران کرد--- منکه ویرانتر از آن ابر بهاری نشدم
ای خدا غصه نخور باز همین می مانم---من زمین خورده این ضربه کاری نشدم
هرکسی خواست تو...
روی قبرم بنویسید کبوتر شد و رفت
زیر باران غزلی خواند ، دلش تر شد و رفت
چه تفاوت که چه خورده است غم دل یا سم
آنقدر غرق جنون بود که پر پر شد و رفت
روز میلاد ، همان روز که عاشق شده بود
مرگ با لحظه ی میلاد برابر شد و...
هیچ گاه تنهایی و کتاب و قلم ، این سه روح و سه زندگی و سه دنیای مرا کسی از من نخواهد گرفت ... دیگر چه می خواهم ؟ آزادی چهارمین بود که به آن نرسیدم و آن را از من گرفتند.