سکوی مقابل فرش فروشی پاتوق او و دوستانش بود ... خاطرات شیرین آن روزها را فراموش نمی کند غروب یکی از روزها دختر کوچکی مقابل سکو زمین خورد ، به سرعت او را بلند کرد و برای اینکه جلوی گریه اش را بگیرد به او یک آدامس داد ... از آن روز به بعد گاهی برای گرفتن آدامس نزد او می آمد ...
چند روز پیش پس...
پرپر زنان ز روي گل و بوته مي پريد
پروانه سفيد
شبنم ز جام سبزه و گلبرگ مي چشيد
پروانه سفيد
بر هر چه مي نشست از آن زود مي رميد
پروانه سفيد
کوتاه مي گرفت دم ديد و بازديد
پروانه سفيد
افسوس بس نماند و شد از ديده ناپديد
پروانه سفيد
آي نيما نفس دريايي
چه خوش آوردي از سينه خروش
و چه بس نادره ها گفتي نغز
که از آن جمله يکي
سخن از يک شب و آوايي با هيبت دريا کردي
که به شب خواب تو را مي روبيد
شب همه شب به جدار دل تو مي کوبيد
ياد کردي چه خوش از شبخوانان...
با عبور از خط ويرانه مرز تو وطن
ما به جغرافي جان وسعت دنيا داديم
خيل درناها بوديم و به يک سير بلند
تن آواره به تاريکي شب ها داديم
نه همه وحشت جان بود درين کوچ سياه
بر پر و بال بسي بار خطا مي برديم
داده ديروز ز...
آزادي
در من چرا زبان نگشودي
با منچرا نيامدي ننشستي درين سرا ؟
آخر چرا چرا
آن بذر سبز را به دفترم نفشاندي ؟
اي خشنوا چرا
يکبار سر ندادي آوازي
در بزم تلخ ما ؟
هر روز هر کجا
در چارسوي کشور دنيا
نقشي ز خويش مي زني و جلو...
# سميرا تهراني # من
# سميرا تهراني # من
روبرويم که مي نشيني ؛ نگاه که مي کني؛ چشمانت ؛ خستگي تمام اين سالها را از تنم به در مي کند...
برايت چاي مي ريزم ؛دقيقه اي کنارت مي نشينم ؛هميشه حرفي هست براي گفتن ؛و هميشه هم توآغازگر هستي؛در ميان کلمات خود را رها مي کنم ؛اصلا خود کلمه مي شوم؛مي آيم به...