نتایح جستجو

  1. *زهره*

    [IMG]

    [IMG]
  2. *زهره*

    غزل و قصیده

    گر از جفای تو روزی دلم بیازارد کمند شوق کشانم به صلح بازآرد ز درد عشق تو دوشم امید صبح نبود اسیر عشق چه تاب شب دراز آرد دلی عجب نبود گر بسوخت کآتش تیز چه جای موم که پولاد در گداز آرد تویی که گر بخرامد درخت قامت تو ز رشک سرو روان را به اهتزاز آرد دگر به روی خود از خلق...
  3. *زهره*

    [IMG]

    [IMG]
  4. *زهره*

    باشه زود باش

    باشه زود باش
  5. *زهره*

    فضولی نیس چک کردنه. که اگه کسی کار خلافی کرد درجا مچش و بگیریم. ملتفتین که؟؟؟ همین الان آپشون کن...

    فضولی نیس چک کردنه. که اگه کسی کار خلافی کرد درجا مچش و بگیریم. ملتفتین که؟؟؟ همین الان آپشون کن یجا بده ببینم
  6. *زهره*

    اوهوم اوهوم یه بوس واسه خود خودت

    اوهوم اوهوم یه بوس واسه خود خودت
  7. *زهره*

    وای وای پیام خصوصی به .... سلام خوبی؟ عکسا چی شد؟

    وای وای پیام خصوصی به .... سلام خوبی؟ عکسا چی شد؟
  8. *زهره*

    [IMG]

    [IMG]
  9. *زهره*

    ای بابا میثم جان ... من که کاری نکردم باشه

    ای بابا میثم جان ... من که کاری نکردم باشه
  10. *زهره*

    اندر حکایات باشگاه مهندسان

    روزی یکی از دوستان زهره گفت: ای زهره! من اگر انگور بخورم، آیا حرام است؟ زهره گفت: نه! پرسید: اگر بعد از خوردن انگور در زیر آفتاب دراز بکشم، آیا حرام است؟ زهره گفت: نه! پرسید: پس چگونه است که اگر انگور را در خمره ای بگذاریم و آن را زیر نور آفتاب قرار دهیم و بعد از مدتی آن را بنوشیم حرام می...
  11. *زهره*

    آها چه بانمک خوبه باز میشه یکم شوخی کرد چیز خاصی نبود. یه نفر یکاری کرد که نباید میکرد. منم...

    آها چه بانمک خوبه باز میشه یکم شوخی کرد چیز خاصی نبود. یه نفر یکاری کرد که نباید میکرد. منم مقابله به مثل کردم. این وسط شهناز (ای خدااااااااااا) رفت گزارش داد. به فری برخورد و ناراحت شد
  12. *زهره*

    سلام فری کیه؟:question:

    سلام فری کیه؟:question:
  13. *زهره*

    زنگ تفریح ... گپ و گفت های خودمونی!

    اولا این جیرجیرک نیس بهدشم برادرزاده ی منه
  14. *زهره*

    [IMG]

    [IMG]
  15. *زهره*

    نوشتم برات

    نوشتم برات
  16. *زهره*

    اونم همین طور!!!:d

    اونم همین طور!!!:d
  17. *زهره*

    اندر حکایات باشگاه مهندسان

    روزگاری مرید و مرشدی خردمند:surprised: در سفر بودند. در یکی از سفر هایشان در بیابانی گم شدند وتا آمدند راهی پیدا کنند شب فرا رسید. نا گهان از دور نوری دیدند وبا شتاب سمت آن رفتند. دیدند زنی در چادر محقری با چند فرزند خود زندگی می کند.آن ها آن شب را مهمان او شدند. و او نیز از شیر تنها بزی که...
بالا