نتایح جستجو

  1. mahshid m

    رمان چشمان منتظر

    فصل پنجم مدتی بود تغییراتی در شرکت بوجود آمده بود .حال به جای دو منشی چهار منشی به کارها رسیدگی میکردند .کارها زیاد وفشرده بودند واعضا در تلاش بسیار .شرکت وسیعتر شده بود وروز به روز در حال پیشرفت بود .زمانی که شاهرخ برای بررسی وکارهای مهم تر به شرکت های دیگر میرفت به شخصی نیاز بود تا بتواند...
  2. mahshid m

    رمان چشمان منتظر

    سپس برخاست واشکریزان به اتاقش پناه برد .شاهرخ متعجب به فکر فرو رفت .نمیدانست چه اتفاقی افتاده ولی از سخنان او عصباین وناراحت نشده بود زیرا درک میکرد که او ناراحت است واز روی خشم آن جملات را بر لب رانده . پس از لحظاتی به اتاق بهار رفت ومشاهده کرد که او به خواب رفته .پتو را رویش کشید وبر پیشانی اش...
  3. mahshid m

    رمان چشمان منتظر

    ستایش غمگین لبخندی بر لب آورد وجوابی نداد . -راستی مامان اون کی بود؟ ستایش نتوانست جواب بهار را بدهد چون در همان لحظه شاهرخ خسته وارد منزل شد .ستایش سریع صورتش را پاک کرد وایستاد .بهار با دیدن پدر لبخند زنان خود را در آغوشش افکند .شاهرخ نیز مهربان او را بغل کرد وبوسید . -حال دختر قشنگم چطوره؟...
  4. mahshid m

    رمان چشمان منتظر

    روز بعد زمانی که ستایش همراه بهار به خانه فروتن باز میگشت حس کرد کسی تعقیبشان می کند وبه شدت وحشت کرد .بدون اینکه به پشت سر توجهی کند سریع خودش را به خانه رساند فورا کلید انداخت ودر را باز کرد ولی هنگام بستن در خانه شخصی پایش را میان در وچارچوب سد کرد .ستایش وحشتزده سر بلند کرد ودر کمال ناباوری...
  5. mahshid m

    رمان چشمان منتظر

    بهار که خیلی خوشحال شده بود وآن قدر در باغ ومحوطه باز خانه بازی کرده بود که خسته به نظر میرسید پس از صرف شام در کنار ستایش روی کاناپه به خواب رفت .ساعتی بعد شاهرخ قصد رفتن کرد وضمن تشکر از خانواده رهنما از آنها دعوت کرد تا در وقتی مناسب به منزلش بیایند .ستایش قرار بود آن شب در منزل خودشان بماند...
  6. mahshid m

    سلام خوبی ؟نه خاموش بود نبودم آره میبینم فوتبالای ایرانو دوست دارم

    سلام خوبی ؟نه خاموش بود نبودم آره میبینم فوتبالای ایرانو دوست دارم
  7. mahshid m

    ممنون دستت درد نکنه

    ممنون دستت درد نکنه
  8. mahshid m

    ببین آخه من تمیتونم ببینم مال من آخرین پست 50 هست ولی بیشتر نشون نمیده شما ببین آخریش برای تو چنده؟

    ببین آخه من تمیتونم ببینم مال من آخرین پست 50 هست ولی بیشتر نشون نمیده شما ببین آخریش برای تو چنده؟
  9. mahshid m

    ............

    ............
  10. mahshid m

    راستی یه سوال برو تو لینکه رمان خودم ببین پست آخری که نشون میده شمارش چنده بهم بگو .مال خودم...

    راستی یه سوال برو تو لینکه رمان خودم ببین پست آخری که نشون میده شمارش چنده بهم بگو .مال خودم اصلا جدیدا رو نشون نمیده . من میرم بیرون زود بر میگردم عزیزم
  11. mahshid m

    سلام غزل جون صبحت بخیر .راستی دیدی رمانت تایید شده .دیگه میتونی شروع کنی به نوشتن

    سلام غزل جون صبحت بخیر .راستی دیدی رمانت تایید شده .دیگه میتونی شروع کنی به نوشتن
  12. mahshid m

    ممنون به هرحال عالی بود

    ممنون به هرحال عالی بود
  13. mahshid m

    [ نظر معماری ] بهترین معمار از نظر شما کدام است؟

    لوکوربوزیه ولی چه خوب میشد نظر سنجی میزاشتی چون اونجوری نظرها بهتر نشون داده میشد.
  14. mahshid m

    سلام عصر بخیر ببخشید از صبح هر چی پست توی تالار ادبیات میگزارم چیزی برامون نمایش داده نمیشه...

    سلام عصر بخیر ببخشید از صبح هر چی پست توی تالار ادبیات میگزارم چیزی برامون نمایش داده نمیشه ممنون میشم اگه راهنماییم کنید :gol: راستی تا حالا حدودا 20 بار خارج شدم ودوباره رفتم ولی باز درست نشده پس اینو جز راهنماییاتون نگید
  15. mahshid m

    تا حالا صد بار رفتم واومدم ولی درست نشده:(

    تا حالا صد بار رفتم واومدم ولی درست نشده:(
  16. mahshid m

    سلام ملیسا جان خوبی؟ ببخشید ولی یه سوال داشتم از صبح هرچی پست برای رمانم میزارم نمیتونم ببینم...

    سلام ملیسا جان خوبی؟ ببخشید ولی یه سوال داشتم از صبح هرچی پست برای رمانم میزارم نمیتونم ببینم میخواستم ببینم مشکل از کجاست چرا اینطوری میشه؟
  17. mahshid m

    غزل جون قرار نشد تو هم بهم متلک بگیا:D آره رفتم خوابیدم این قدر حال داد خوب تو متنش اسم کتابو با...

    غزل جون قرار نشد تو هم بهم متلک بگیا:D آره رفتم خوابیدم این قدر حال داد خوب تو متنش اسم کتابو با نویسندش بزرگ بنویس .فعلا همین کافیه عزیزم تا وقتی تایید کنه
  18. mahshid m

    رمان چشمان منتظر

    سوگند سکوت کرد.پس از دقایقی شاهرخ همراه بهنام از اتاق خارج شدند .شاهرخ سفارشات لازم را به خانم سلیمی کرد وبعد رو به سوگند گفت: -آقای بهنام معتمد رو که به یاد دارید خانم رهنما! سوگند با لبخند به روی شاهرخ گفت: -حالا که شما معرفی کردید به خوبی به یاد میارم قربان.! کلمه آخر را با طعنه ادا کرد .بعد...
  19. mahshid m

    درخواستتو اینجا بزار تا بررسی کنن ویه تایپیکم بساز...

    درخواستتو اینجا بزار تا بررسی کنن ویه تایپیکم بساز http://www.www.www.iran-eng.ir/showthread.php/199174-دفتر-تالار-داستان
بالا