نور از خواب پرید!
آسمان ابری شد!
دخترک
شمع به دست
می چرخد لابه لای تاریکی شب
تا بیابد عشقی...
که نماند تنها
افسوس..
او نمیداند!
عشق ناب مرده است:
کف دست مجنون..
زیر اشک لیلی..
بین فریادهای
تیشه ی فرهاد..
اما تو بدان ای دوست..
عشق ناب مرده است...!
می روم اما بدان یک سنگ هم خواهد شکست
آنچـــــنان که تارو پود قلب من از هــــم گسست
می روم با زخم هـــــایی مانده از یک سال سرد
آن همه برفی که آمـــــد آشـــــــیانم را شکست
دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد
یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد
یا بخت من طریق مروت فرو گذاشت
یا او به شاهراه طریقت گذر نکرد
گفتم مگر به گریه دلش مهربان کنم
چون سخت بود در دل سنگش اثر نکرد