يك بار خواب ديدن تو... به تمام عمر ميارزد پس نگو...
نگو که روياي دور از دسترس، خوش نيست...
قبول ندارم گرچه به ظاهر جسم خسته است، ولي دل دريايست...
تاب و توانش بيش از اينهاست.
دوستت دارم و تاوان آن هرچه باشد
بگذار اعتراف کنم که بدجور دلم برایت تنگ شده
فکر نکن بی وفا هستم ، دلم از سنگ نشده...
اعتراف میکنم اینک در حسرت روزهای شیرین با تو بودنم
باور نمیکنم اینک بی توام
کاش میشد دوباره بیایی و یک لحظه دستهایم را بگیری
کاش میشد دوباره بیایی و لحظه ای مرا ببینی
تا دوباره به چشمهایت خیره شوم ، تا بر همه غم...
اگر نفسی در سینه است ، تو خودت میدانی برای تو نفس میکشم
برای تویی که تمام وجودم هستی ،
تویی که به خاطرت گذشتم از همه چیز ، بی تو جای من در اینجا نیست
تمام قلبم خلاصه میشود در عشق تو ،
تمام نگاهم فدا میشود در عمق چشمان تو ،
بی وفا نشده ام که روزی دل بکنم از دنیای عاشقانه تو
دنیایی که درونش...
چشمان تو شعرند و لبهای تو آهنگ* اینگونه نبود دست و لب و چشم هماهنگ*
آشوب نگاهت که پر از شادی و خشم است*
تنها نه مرا، بلکه کند آب دل از سنگ*
ای بسته دهان با که حدیث تو بگویم*
تنها نه دلم، قافیه ها نیز شده تنگ
.گاهی با یک قطره ، لیوانی لبریز میشودگاهی با یک کلام ، قلبی آسوده و آرام میگیردگاهی با یک کلمه ، یک انسان نابود میشودگاهی با یک بی مهری ، دلی میشکندمواظب بعضی یک ها باشیم !در حالی که ناچیزند ، همه چیزند …
وقتی تنهایی
دوست نداری که شب بشه
که شب بشه و باز نتونی بخوابی
که بازم چشمت به گوشی کنار بالشت باشه و بی صبرانه منتظر روشن شدن چراغش باشی
و اما
بازم نمیشه ی!!!
خداحافظ...
آخرین کلامی که از تو شنیدم
و باز قصهی تلخ جاده و آن راه بلند...
که تو را از خلوت من می ربود
آسمان می گریست
شیشه ها می گریستند
و من مبهوت رفتنت
در پس شیشه های مه آلود
بغض دردناکم را بلعیدم
دیوانه وار خندیدم
و تو را بدرقه کردم...
خــــدایــــا
دخــلم با خـــرجــم نمـــی خـــواند
کــــم اورده ام
صــبـــــری کــــه داده بــــودی تــمــــام شد
ولـــــی دردم همــچــنان باقیــست
بدهــکار قــلــبم شـــده ام
میـــدانــم شـــرمنده ام نمـــیــکنی
باز هـــــم صـــبـــر مــــیخواهم
خودت را جای من بگذار؛دلت بدجور می گیرد
تمام خاطراتم راکسی بازور می گیرد
همه گفتند عاشق شد؛همه گفتند خوشبخت است
ومن هرگزنفهمیدم؛که چشم شور می گیرد
تمام عمر عشقم را شبیه ؛آتشی دیدم
که خشک وترنمی فهمد به چندین جورمی گیرد
تمام دلخوشی من ؛همان تور سفیدی بود...
همان پیراهنی که بویی از کافورمی...