هیـــــچوقت کســی رو پــس نــزن کــه
دوستــ♥ ــت داره ... مراقــــــبته ...
و نگرانــــــــــــت میشــه ...!
چـــون یــک روز بیــدار میشـــی و میبینــی ...
مـــــــــاه رو از دســــت دادی ...
وقتــی که داشــتی ســـــــتاره ها رو میشـــمردی ......!
هیـــــچوقت کســی رو پــس نــزن کــه
دوستــ♥ ــت داره ... مراقــــــبته ...
و نگرانــــــــــــت میشــه ...!
چـــون یــک روز بیــدار میشـــی و میبینــی ...
مـــــــــاه رو از دســــت دادی ...
وقتــی که داشــتی ســـــــتاره ها رو میشـــمردی ......!
و طعم عشق ....درهوای سرد زمستان .چگونه است ؟؟؟
من بی تجربه ام .....
احساسی ندارم....
نمیدانم ......
من
حتی نمیدانم کیستم ؟؟
اینجا همه چیز رنگ سکوت به خود دیده است ....
همه چیز در خوابی به ابدیت شیرین رفته است ..
به مانند من ..
[IMG]
من از یک شکست.. می ایم .......بی ستاره ام با طعم معطر پاییز متولد یکی از شبهای سرد زمستان......شکست نه برای پنهان شدن است نه بهانه پنهان شدن میشود در عین بازنده بودن سربلند بوداین دل دیوانه همیشه یک پادشاه مغروراما مهربان داشته است ...قیمت وفا شاید گران تر از آن بود که بهانه دوست داشتنی زندگیم...
ابرها مثل من در کوچه پس کوچه های شهر سرگردانند!
باران میبارد و من غرق در زیر قطره های بارانم ،
دستهایم را بر روی گونه ام گذاشته ام تا کسی نفهمد که گریانم!
با دلهره از کوچه ها میگذرم ، نمیخواهم کسی بفهمد که در جستجوی یارم!
چه آرام میبارد باران بر تن نا آرامم ،
چه زیبا میریزد اشکهایم همراه...
براي تــو مي نويسم ..
از عـُـمـق احـساسم
مي نويسم تا شـايد بداني
که تپش قلـبم در سينه به خاطــر توست
عاشق نگاهی پاک و بی ریا
عاشق سبزی بهار و عاشق تمام شقایق های دنیا
براي تــو مي نويسم کـه بداني
تــو بودي آن يگانه عشــقي که در لا به لاي خــرابه هاي قلـبـم لانه گزيد
و از آنهــا گلســتاني...
مي خواهم اين بار از تو بگويم ....... از تو بهترينم
دوست دارم من باشم و کاغذ و خودکار ي که فقط نام تورا بنويسد
با تو حرفها دارم به اندازه ي هزار سال...سالها يي که ديگر متعلق به توست
دلم را به ياد تو با دريا و آرزوهاي زيبايي آميخته ام
آرزوها يي که اول و آخر آن تو هستي
مي دانم که يک روز...
دلم میخواست ميدانستي شبها...
تنها ستاره اي را كه به نامت زده ام...
به چشمانم سنجاق ميكنم...
تا يادم نرود در روي زمين كسي هست...
كه سبزي لحظه هايش .... آرزوي من است !
دلم میخواست می دانستی...
که شادی ات... دنيای من است...
و اندوهت... ويرانی لحظه هايم!
که چگونه در خنده هايت به اوج...
کافه چی پرسید
قهوه یا چای؟؟؟
گفتم: چایِ تلخِ بدون تفاله
تفاله ی چای، خواستن هایش را به یادم می آورد
سرگردانی هوس ها
بی وزنی خواسته ها
و بلاتکلیفی دل و عقلش را
سالهاست
لبه ی استکان آرزوهایم صافی گذاشته ام
راستی...
چایت را بنوش، سرد می شود...