روزنه اي به رنگ
در شب ترديد من، برگ نگاه !
مي روي با موج خاموشي كجا ؟
ريشه ام از هوشياري خورده آب:
من كجا، خاك فراموشي كجا .
دور بود از سبزه زار رنگ ها
زورق بستر فراز موج خواب .
پرتويي...
مرز گمشده
ريشه روشني پوسيد و فرو ريخت.
و صداي در جاده بي طرح فضا مي رفت.
از مرزي گذشته بود،
در پي مرز گمشده مي گشت.
كوهي سنگين نگاهش را بريد.
صدا از خود تهي شد
و به دامن كوه آويخت:
پناهم...