نتایح جستجو

  1. رجایی اشکان

    کوچه های تنهایی

    هر آدمی تو زندگیش یه بی معرفت داره که اون بی معرفت دوست داشتنی تریم آدم روزگاره... به سلامتی بی معرفت خودم....
  2. رجایی اشکان

    گفتگوهای تنهایی

    دیروز گذشت و پیش خود گفتم فردا در راه است ، فردا آمد و دیدم هنوز دلم چشم به راه است ، مدتی گذشت و هنوز هم در حسرت دیروزم ، چه فایده دارد وقتی روز به روز از غم اشتباهم میسوزم؟
  3. رجایی اشکان

    کوچه های تنهایی

    گاهے دلمـ از ـهر چه آدمـ است مے گیرد…! گاهے دلمـ دو کلمه حرف مهربانانه مےخواهد…! نه به شکل ِ دوستت دارم و یا نه بــ ِ شکل ِ بے تو مے میرمـــ…! ساده شاید ، مثل دلتنگ نباش… فردا روز دیگر ے ست !
  4. رجایی اشکان

    رد پای احساس ...

    باد آسمان را جارو کرد حتی ذره ای ابر نبود که من تن داغ دیده ام را به پناهش برسانم ! هوا شلاق سرد را بر پرده سماق گوش عصیان می کوبید ! قندیلهای ناسزا و سزا، کوتاه و بلند شب شیشه ای برف را میسرودند و تن بلورین تو زیر مهتاب انکار و اقرار باغ را ندا زد شب به پایان نزدیک شد گلو در فغان بغض...
  5. رجایی اشکان

    کوچه های تنهایی

    زمانی که با مشتش قلبم را میشکست تمام فکرم این بود مشتش زخمی نشود
  6. رجایی اشکان

    [IMG]

    [IMG]
  7. رجایی اشکان

    [IMG]

    [IMG]
  8. رجایی اشکان

    رد پای احساس ...

    از آدمیان بیزار از دوست داشته شدن بیزار چقد ر سخته تو هق هق گریه هات نفس کم بیاری وعشقت ب یکی دیگه بگه ""نفسم"" به یاد می آورم تک تک خنده هایم را با دل هایی آشنا رد پایشان را گم کرده ام بزرگ شده ام .. بزرگ تر از آرزوهای کودکی ام رویاهایم کابوس میشوند پیوسته و من به فکر گرفتن...
  9. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    دل گفت غنیمت شمرید این دم و لحظه چشم ، چشمک زد و عکست قاب دل کرد . . . شب همگی خوش دوستان :)
  10. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    شبی بالاتر از کوه دماوند دو ساعت مانده تا باران لبخند؛ کمک کن ای فرشته تا بچینم کمی بوسه ز لبهای خداوند
  11. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    هرجا که سفر کردم تو همسفرم بودی وزهرطرفی رفتم تو راهبرم بودی باهرکه سخن گفتم پاسخ زتو بشنیدم بر هر که نظر کردم تو در نظرم بودی
  12. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    نمیدانند که این دیوانه در فکر شفا نیست که هرچی باشه اما بی وفا نیست . .
  13. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    ای خدایا ممسکان را در جهان تو مده الا زیان اندر زیان مولانا...
  14. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    مرا آن دل که بر دریا زنم نیست ز پا این بند خونین بر کنم نیست امید آنکه جان خسته ام را به آن نادیده ساحل افکنم نیست!
  15. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    مبهوت در این جهان چون برهوت مبهوت آه ای پدر مگر گندم چقدر شیرین بود؟ و سیب سرخ وسوسه حوا را در دامن فریب چرا افکند؟ نفرین به دیو وسوسه نفرین به هوشیاری. حمید مصدق
  16. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    آخر گشوده شد ز هم آن پرده های راز آخر مرا شناختی اي چشم آشنا چون سايه ديگر از چه گريزان شوم ز تو من هستم آن عروس خيالات ديرپا
  17. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    نگاه کن تمام هستیم خراب می شود شراره ای مرا به کام می کشد مرا به اوج می برد مرا به دام میکشد
  18. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    در دل من همه کورند و کرند. دست بردار از اين در وطن خويش غريب.
  19. رجایی اشکان

    کوچه های تنهایی

    دراز میکشم خیره میشوم به سقف اشکهایم میچکند سر میخورند و میروند به جایی که تو همیشه میبوسیدی … سکوت میکنم ، به احترام آن همه حرف که در دلم مرد !
  20. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    نه تو ميماني نه اندوه نه هيچ يك از مردم اين ابادي به حباب نگران لب يك رود قسم و به كوتاهي ان لحظه شادي كه گذشت غصه هم ميگذرد...
بالا