باد آسمان را جارو کرد حتی ذره ای ابر نبود که من تن داغ دیده ام را به پناهش برسانم !
هوا شلاق سرد را بر پرده سماق گوش عصیان می کوبید !
قندیلهای ناسزا و سزا، کوتاه و بلند شب شیشه ای برف را میسرودند و
تن بلورین تو زیر مهتاب انکار و اقرار باغ را ندا زد
شب به پایان نزدیک شد
گلو در فغان بغض...