نتایح جستجو

  1. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    تو هجوم بی کسی های زمون قصه ی راز چشاتو بنویس قصه تنهاییامو بنویس قصه دل دادنمو بنویس
  2. رجایی اشکان

    رد پای احساس ...

    خنک شدى ؟ اما من هنوز داغم از رفتنت در این سرماى بى رحم درنگ عجب دنیای عجیبیست رفتن و ماندن من به یک نقطه بند بود زمانی که گفتی برو چقدر عاشقانه می شد اگر نقطه اش بالا بود...
  3. رجایی اشکان

    گفتگوهای تنهایی

    دلم گرفته وقتی دلت گرفته باشه … تمام آرامش یک ساحل را هم به تو بدهند … باز هم دل تو بارانیست … خیس تراز دریا خراب تر از امواج .
  4. رجایی اشکان

    گفتگوهای تنهایی

    تو را مثل قانون . . . کسی رعایت نمی کند ؛ چرا غمگینی دلم ؟ تو را برای شکستن سرشته اند . . . !
  5. رجایی اشکان

    گفتگوهای تنهایی

    بعضی از آدم ها با رفتنشان درسی به ما می دهند که اگر می ماندند، هرگز آن را نمی آموختیم !
  6. رجایی اشکان

    گفتگوهای تنهایی

    تنهایی را می خواهم سخت است اما... ترس از دست دادن ندارم تنهایی چیز باارزشی ست که غصه ندارد راز های هزار ساله در انبار افکار دارد پس تا تنهایی با من است چه حاجت به دیگران
  7. رجایی اشکان

    گفتگوهای تنهایی

    شازده کوچولو گفت: از کجا بفهمم وابسته شدم، روباه جواب داد: تا درکنارت هست نمیفهمی...
  8. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    در دلم ابر تو می بارد عشق سینه ام داغ تو را دارد عشق باورم نیست کسی زخم تو را بر دل خون شده نگذارد عشق
  9. رجایی اشکان

    گفتگوهای تنهایی

    لحظه ها تنها مهاجرانی هستند که هرگز باز نخواهند گشت هرگز !
  10. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    دوست دارم بروم بروم جايي كه نقطه امن خداست آرزوهاي بزرگي دارم كلبه ي آرامش... شعر و موسيقي و شمع... جايگاهي كه در آن پاكي و لبخند و محبت جاريست... و نگاهي كه در آن جز صداقت نتوان پيدا كرد آرزويم اين است ممنون و شب خوش:gol:
  11. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    در آینه بر صورت خود خیره شدم باز بند از سر گیسویم آهسته گشودم ممنون و شب حوش
  12. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    سنگ در برکه می اندازم و می پندارم با همین سنگ زدن،ماه به هم می ریزد عشق بر شانه ی هم چیدن چندین سنگ است گاه می ماند و ناگاه به هم می ریزد
  13. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    یکی همیشه همی گفت راز با خانه مشو خراب بناگه مرا بکن اخبار
  14. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    شاید این را شنیده ای که زنان در دل "آری" و "نه" به لب دارند ضعف خود را عیان نمی سازند راز دار و خموش و مکارند
  15. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    دل به یک لحظه کوتاه به هم می ریزد آه،یک روز همین،آه تو را می گیرد
  16. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    ای صبا با تو چه گفتند که خاموش شدی … چه شرابی به تو دادند که مدهوش شدی … تو که آتشکده عشق و محبت بودی … چه بلا رفت که خاکستر خاموش شدی
  17. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    تا کى دل من چشم به در داشته باشد؟ اى کاش کسى از تو خبر داشته باشد آن باد که آغشته به بوى نفس توست از کوچه ى ما کاش گذر داشته باشد
  18. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    شبی کویری ام ولی با تو به بارون میرسم تلخی ولی با بودنت دیونه میشم دم به دم شیرینی زندگی رو نفس نفس حس میکنم ساکتی اما تو چشمات غوغای نور و شبنمه
  19. رجایی اشکان

    معماری با مصالحی از جنس دل

    وقتی پیشه ات مهر باشد سرمایه ات پول نیست آبی ست که به تشنه ای میدهی یا نانی که به گرسنه ای حتی ! دانه ای که به پرنده ای…
  20. رجایی اشکان

    خدارو شکر خوشحال شدم

    خدارو شکر خوشحال شدم
بالا