نتایح جستجو

  1. ملیسا

    رمان شاید فردا نباشد !!!!!

    آره داریم بچه دار میشیم اما من خیلی میترسم. مبارکه خبر خیلی بود حالا چرا میترسی؟ نمیدونم میترسم نتونم مادر خوبی باشم. مادر خوبی هستی من مطمئنم. تو چه خبر؟خبری از عروسی مروسی نیست. چرا اتفاقا بزودی از شر فرشته راحت میشیم یه دیوونه تمام عیار واسش پیدا کردیم بعد هم قراره یه دیوونه دیگه پیدا کنیم...
  2. ملیسا

    رمان شاید فردا نباشد !!!!!

    - برو من نمی ترسم. - شاید من می ترسم، من سالهاست که از دور مواظب تو بودم. دیگه عادت کردم. برو تو. - می خوای برم خونه فرشته اینا، تو اینجا بمونی؟ - نه، دارم برمی گردم شمال. - این موقع شب؟! - دلت برام شور می زنه؟ نترس، فوقش از دستم راحت می شی. بدون حرف دیگری وارد خانه شدم و از پنجره پایین را نگاه...
  3. ملیسا

    رمان شاید فردا نباشد !!!!!

    لیلا بهتر نیست یه لیوان آب براش بیاری؟ ژینا قبل از همه به سمت آشپزخانه دوید.چقدر مهربان بود رنگش از ترس پریده بود.بطرف اتاقم رفتم و در را پشت سرم بستم.چند لحظه بعد فرشته با یک لیوان آب و تعدادی قرص به سراغم آمد و کمک کرد روپوش و روسری ام را در آوردم.قرصها را از او گرفتم و همه را یک جا خوردم.یخ...
  4. ملیسا

    رمان شاید فردا نباشد !!!!!

    به زنش بی تفاوت نیست. تمام رفتارهایش تغییر کرده بود. یقین داشتم که دختری به زیبایی و ملاحت فرخنده، با ان خصوصیات ممتازی که داشت می تواند هر مردی را به سوی خودش جلب کند خصوصا که ان مرد شوهری مهربان و رمانتیک مثل رضا باشد. حالا نوع نگاه فرخنده به رضا و نوع دلواپسی رضا برای او کاملا با گذشته فرق...
  5. ملیسا

    رمان شاید فردا نباشد !!!!!

    بنظرتون من باید چکار کنم؟ با مهربانی گفتم:بهش نشون بده که دوستش داری بیشتر از همیشه مهربون باش.بگو بخاطر زندگیتون این لعنتی رو کنار میذاری مصمم باش هروئین رو با عشق عوض کن.عاشق چیزی باش که موندگاره نه چیزیکه دود میشه. با ناامیدی گفت:قبل از ازدواج یه بار ترک کردم نشد دوباره شروع کردم.میترسم از...
  6. ملیسا

    رمان شاید فردا نباشد !!!!!

    رضا سکوت کرد و من گیج و منگ به حرفهایش می اندیشیدم و به این که باید با مانی حرف بزنم. مانی باید به من توضیح بده. سرم را که بلند کردم فرخنده را دیدم که از دور به طرف ما می آمد، جا خوردم. البته هیچ زنی تحمل دیدن شوهرش را که با زن دیگری دور از چشمها نشسته و راز دل می گوید ندارد. منتظر برخورد تند...
  7. ملیسا

    رمان شاید فردا نباشد !!!!!

    میکردند.این دیگر نهایت بدبختی من بود.حالا فرخنده میتوانست مرا با نهایت تحقیر از خانه اش بیرون کند.شقیقه هایم تیر میکشید زبانم بند آمده بود. رضا گفت:مریم خانم معذرت میخوام. دوباره با عصبانیت نگاهش کردم. نمیدونستم انقدر نسبت به مانی حساس هستید وگرنه نمیگفتم ببخشید من میزبان خوبی نبودم. فرخنده...
  8. ملیسا

    رمان شاید فردا نباشد !!!!!

    شده بود. از خودم خجالت می کشیدم، هنوز عاشق یک مرد زن دار بدم. رضا متوجه نگاهم شد. سرم را پایین انداختم و گفتم: - خوب دیگه، مزاحم نمی شیم، فرشته بریم؟ رضا دستپاچه گفت: - من می خواستم...می خواستم ازتون دعوت کنم، حقیقت این که....مانی خیلی از شما برای... برای فرخنده صحبت کرده، اونم خیلی دلش می خواد...
  9. ملیسا

    سلاااااااام گلم . خوفی خانومی ؟

    سلاااااااام گلم . خوفی خانومی ؟
  10. ملیسا

    رمان شاید فردا نباشد !!!!!

    شوخی میکنی؟ نه اصلا تا زنگ نزدیم یه چیزایی بنویس ننویسی آقا داداشت از غصه میمیره ها. کلمه ی آقا داداش را با لحن مسخره ای گفت:فرشته خودتو لوس نکن چی میخوای بگی؟ میخوام بگم خیلی خنگی! لیلا زنگ را فشار داد و در باز شد.فرشته لبخند تمسخر آمیزی زد و داخل شد و با مانی احوالپرسی گرمی کرد.میدانستم که...
  11. ملیسا

    رمان شاید فردا نباشد !!!!!

    این اتاقو گذاشتم برای روزایی که زنش با جارو از خونه بیرونش میکنه.بالاخره هر کسی باید پناهگاهی برای کسب ارامش داشته باشه.هنوز هم نصف این خونه مال رضاست. در حالیکه آبمیوه را بدست فرشته میدادم گفتم:شنیدم داری میری سفر کجا به سلامتی؟ کی بهت گفته؟ من و فرشته به دعوت لیلا اومدیم اینجا مهمون اونا...
  12. ملیسا

    [IMG]

    [IMG]
  13. ملیسا

    [IMG]

    [IMG]
  14. ملیسا

    رد پای احساس ...

  15. ملیسا

    سلام مامان گلاب ، خوبیدشما ؟ میگم که میشه در تاپیک رمان چشمان منتظر چندتا از دوستان اسپم گذاشتن...

    سلام مامان گلاب ، خوبیدشما ؟ میگم که میشه در تاپیک رمان چشمان منتظر چندتا از دوستان اسپم گذاشتن رو پاک کنید .؟
  16. ملیسا

    رد پای احساس ...

    گفتند: چهل‌ شب‌ حياط‌ خانه‌ات‌ را آب‌ و جارو كن شب‌ چهلمين، خضر خواهد آمد سال ها ‌ خانه‌ام‌ را رُفتم‌ و روييدم‌ و خضر نيامد. زيرا فراموش‌ كرده‌ بودم‌ حياط‌ خلوت‌ دلم‌ را جارو كنم.
  17. ملیسا

    گفتگو با خدا(::: مناجات نامه :::)

    خدا آن حس زیبایی است که در تاریکی صحرا زمانی که هراس مرگ می دزدد سکوتت را یکی پیوسته می گوید کنارت هستم ای زیبا و دل آرام می گیرد...
  18. ملیسا

    دست‌نوشته‌ها

    یادمان باشد همیشه: ذره ای حقیقت پشت هر "فقط یه شوخی بود" کمی کنجکاوی پشت "همینطوری پرسیدم" قدری احساسات پشت "به من چه اصلا... " مقداری خرد پشت "چه میدونم" واندکی درد پشت "اشکال نداره" وجود دارد
  19. ملیسا

    رد پای احساس ...

    عاشقی محنت بسیار کشید/تا لب دجله به معشوقه رسید نشده از گل رویش سیراب/که فلک دسته گلی داد باب نازنین چشم بشط دوخته بود/فارغ از عاشق دل سوخته بود گفت وه وه چه گل رعنا ئیست/ لایق دست چو من زیبائیست زین سخن عاشق معشوقه پرست/جست در آب چو ماهی از شست خوانده بود این مثل آنمایهء ناز/ که نکویی کن و در...
  20. ملیسا

    [IMG]

    [IMG]
بالا