نتایح جستجو

[IMG]

IMG][IMG]

افسانه سیزیف نویسنده:آلبر کامو. قسمتی از متن کتاب: خدایان ((سیزیف)) را محکوم کرده بودند که پیوسته تخته سنگی را تا قله کوهی بغلطاند. و از آنجا با تمامی وزن خود تا پایین می افتاد، خدایان به حق اندیشیده بودند که از برای انتقام، تنبیهی دهشتناکتر از کار بیهوده و بی امید نیست. اگر به گفته ((هومر))...

صفحه 314.......آیه 38 تا 51 سوره طه صفحه 315.......آیه 52 تا 64 سوره طه

IMG][IMG]

آسمان مال من است… در شب شهر خیال… زندگی مثل گل یاس پر از خاطره هاست و تو شبگرد صمیمانه ی رویای منی که شمیم نفست سایبان تن بی روح من است تو بیا جاری شو در شب شهر خیال… که شمیم نفس سبز بهاران از توست من در دورترین خاطره هابه نگاه تو…به چشمان نوازشگر تو محتاجم

آسمان مال من است… در شب شهر خیال… زندگی مثل گل یاس پر از خاطره هاست و تو شبگرد صمیمانه ی رویای منی که شمیم نفست سایبان تن بی روح من است تو بیا جاری شو در شب شهر خیال… که شمیم نفس سبز بهاران از توست من در دورترین خاطره هابه نگاه تو…به چشمان نوازشگر تو محتاجم

هیچ وقت یکی را با همه ی ﻭﺟﻮﺩﺕ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪﺑﺎﺵ ﯾﮏ ﺗﮑﻪ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻭﺯﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻫﯿﭻﮐﺲ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺟﺰ ﺧﻮﺩﺕ ﻧﺪﺍﺭﯼ . . .

واســه زنـده مـونــدنــ و زنـدگــی کــردن فـقـط بــه نـفـس خــودت نـیـاز نــداری... بــاس یــکـی بـاشــه کـنـارت... کــه هـم نـفـسـت شــه.....تـا نـفـس کـم نـیـاری... امـا ای کــــاش کـه نــفــســی بــاشـــه....

امام علی (ع) فرمودند: ثَلاثٌ فيهِنَّ النَّجاةُ: لُزومُ الحَقِّ وَ تَجَنُّبُ الباطِلِ وَ رُكوبُ الجِدِّ نجات و رستگارى در سه چيز است: پايبندى به حق، دورى از باطل و سوار شدن بر مركب جدّيت. (غررالحكم، ح 4661)

دل را به کف هر که دهم باز پس آرد / / کس تاب نگهداری دیوانه ندارد

سلام مدیر خوبی نفهمیدم چی شد یهو رفت ولی هرجایی زیر این اسمون داره زندگی میکنه دلش عین اسمون بالای سرش ابی ابی باشه

آسمان مرا به یاد آور ... این منم... آواره ی همان دنیایی که به اسارت گرفته است انسان را... قلبم رهن عشق است... اما دلم میعادگاهی از آغوشهای سرد و یخ زده یار... بنگر که چه ساده شب رسوایی ام به پایان می رسد... دیگر لمس معشوقه بی معناست... احساسم را به منطق سپردند و مرا به تو...

منم اولش فکرکردم اشتباه دیدم....................

از عشق تو گفتیم و نمک گیر شدیم تا ساحل چشمان تو تکثیر شدیم گفتند غروب جمعه خواهی آمد آنقدر نیامدی که ما پیر شدیم

تا کی در انتظار تو شب را سحر کنم ؟ شب تا سحر به یاد رخت ناله سر کنم ؟ ای غایب از نظر ، نظری کن به حال من تا چند سیل اشک روان از بصر کنم ؟

بدترین درد مردن نیست دل بَــستن به کسيــه که کــنــآرت نيستـــ [IMG]