من او را دیده بودم نگاهی مهربان داشت
غمی در دیدگانش موج می زد
که از بخت پریشانش نشان داشت
نمی دانم چرا هر صبح هر صبح
که چشمانم به بیرون خیره می شد
میان مردمش می دیدم او باز
غمی تاریک در من تیره می شد
شبی از شبهای مهتاب بهاری
که عطر گل فضا را تنگ می کرد
از آن شبها که نور آبی ماه
زمین و آسمان...
شاه شمشاد قدان خسروی شیرین دهنان
که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان
مست بگذشت و نظر برمن درویش انداخت
گفت کای چشم و چراغ همه شیرین دهنان
تا کی از سیم و زرت کیسه تهی خواهد بود
بنده من شو برخور ز همه سیم تنان