گفتم ببخشین میشه تماشات کنم؟ گفت دیوونهای؟ گفتم بله. گفت خوبه که دیوونهای، مدتیه دیوونه گیر نمیاد که وایسه به تماشا. گفتم برو بابا، تو رو که همه تماشا میکنن. گفت همه که دیوونه نیستن، گفتم راس میگی، خندید. از صبح نگاهش کردم تا نزدیکای غروب، هی گفت خسته نشدی؟ گفتم خسته کدوم بود؟ گفت هیچی، راحت...