نتایح جستجو

  1. ملیسا

    رمان شب سراب

    شب سراب صفحه 520 تا 525 اوستا محمود همراه آقایی آمد به دکان . -سلام اوستا . -سلام رحیم اوستا حجت را آورده ام کار تو را ببیند ،دنبال شریک کار می گردد ،من گفتم کار رحیم حرف ندارد ،اوسنا جان نگاه منید :اینها این نمونه کار رحیم است . اوستا با دست به کارهای تمام کرده ام اشاره می کرد و اوستا حجت هم...
  2. ملیسا

    رمان شب سراب

    سرش پائین بود مظلوم و مغموم،طلسم شدم،همه ی دلگیری هایم فرو کش کرد.باز هم دلم هوای او را کرد رفتم و کنارش نشستم. -حالا برایم چای نمیریزی؟ او هم منتظر این لحظه بود او هم جز من کسی را ندارد.او هم قریب هست و ما به هم تعلق داریم.یک چای خوشرنگ برام ریخت و با دستی لرزان جلویم گذشت دستش رو گرفتم و...
  3. ملیسا

    رمان شب سراب

    510تا519 و پای آن آدمهای ناتو را وارد معرکه چه میشود؟ از این بعید نیست برود به برادرهایش خبر بدهد و آنها هم سر وقت من بیچاره بیایند و من هم که اهل جنگ و دعوا نیستم و هرگز نمیتوانم از پس آنها بر آیم این تصورت و تجسّم وضع ناهنجاری که ممکن بود پیش آید از خود بی خودم کرد فریاد زدم: -اگر یک بار دیگر...
  4. ملیسا

    رمان شب سراب

    506 تا509 گفته اند که اب چاله را پیدا می کند کور کور را ؛عروس تازه خوب به شان و شئوناتتان میخورد عمویش اژان است ،برادرانش صابون پز و قداره کش ومادرش کیسه دوز حمام است چطور است ؟می پسندید؟کند هم جنس با هم جنس پرواز رحیم راستش را بخواهی دل مرا هم چرکین کرد یادم امد که تو وقتی هنوز زن نگرفته...
  5. ملیسا

    رمان شب سراب

    صفحه 500-506 صورت کاری به کارم نداشت چه می دانم شاید او هم دیگر ولم کرده بود و بی تفاوت شده بود. اما نگاهش گرم بود به هیجانم اورد از جا کنده شدم بعد از مدتی جعبه چوبی ای را که وسایل خطاطی ام را تویش می گذاشتم را آوردم قلم نثی دوات پر از لیقه ومرکب فرو کردم وشروع به نوشتن کردم. چه می نویسی...
  6. ملیسا

    رمان شب سراب

    از اول 496 تا اخر 499 بمیرم و با دیدن من گریه دسته جمعی جمعیت بلند شد آخ خدا الماس من چه شده؟خیز برداشتم وسط حیاط مادر موهای آشفته اش را چنگ می زد: -وای وای رحیم آمدی؟رحیم بیچاره شدیم بدبخت شدیم وای علی اصغرم وای علی اصغرم. وای خدای من وای خدای بزرگ الماس من دراز به دراز افتاده بود روی...
  7. ملیسا

    رمان شب سراب

    \492-495 ( 16 ) - حامله نيستي ؟ - نه . - خوشحالي ؟ - نه . - شب درازه نترس تا ماه ديگر سي شب فرصت داريم . يک ماه ، دو ماه ، سه ماه ، شش ماه ، و يک سال ديگر سپري شد ، پسرمان پنج ساله بود و محبوبه حامله نمي شد حتما يک دردي داشت ، حتما مريض بود عيبي علتي ، يک چيزي من که حکيم نيستم بدانم يک روز...
  8. ملیسا

    رمان شب سراب

    صفحه 488-491 بخور پرهیز کن راه برو تا راحت زایمان کنی گوشش بدهکار نبود چهل پنجاه روز پیش یکدفعه دردش گرفت سر هفت ماهگی افتاد به خونریزی سه شبانه روز درد کشید هر چه حکیم ودوا در شهر بود منصور خان برایش اورد از زیر سنگ هم شده می کشید و می اوردشان بالای سرش بیچاره خانم بزرگ,نیمتاج خانم را می گویم...
  9. ملیسا

    رمان شب سراب

    صفحه 484تا 487 -چه کاره ای ؟ -نجار..... سرش را تکان داد:خدا نبخشدکسی را که تخم لقی توی دهان این مردم بیچاره ی این مملکت شکست.ورفت هه هه،هران کس که دندان دهد نان دهد. دست کرد گوشواره ها را برداشت گذاشت توی جیبش -درشکه خبر کن (15) یک ماه از ان ماجرا گذشت ،در طول این یک ماه نه محبوبه سراغ مرا...
  10. ملیسا

    رمان شب سراب

    مادر با ناراحتی نگاهم کرد و با صدایی که گویی از ته چاه در می آید گفت می میرد پسر می میرد آنقدر آسمان را نگاه کردم ستاره ها را شمردم خدا خدا کردم تا صبح شود گویی شب ده برابر شده بود گویی آفتاب بنا نداشت بیرون بیاید نه خواب داشتم نه آرام اگر می توانستم بخوابم اینقدر بدبختی نمی کشیدم مادر چادرش را...
  11. ملیسا

    رمان شب سراب

    ۴۷۴-۴۸۳ کجا رفته مگر می شود هشت ساعت تمام توی حمام ماند می گم رحیم ما ناهارمون را بخوریم مال محبوبه را همینجا می گذاریم روی سماور گرم بماند باشد بخوریم بعد از ظهر قراره یکی بیاد توی دکان کارش را تحویل بگیرد بده بخورم اگر نیامد پیش الماس می مانم تو برو سری به حمام بزن ببین چه خبره دل توی دل...
  12. ملیسا

    رمان شب سراب

    صفحه 470تا 473 در می اوردم اگر اخم میکرد کسل و مغموم میشدم،گرفتار شده بودم گرفتار ، -رحیم ظهر کجا بودی ؟ -کجا بودم دنبال بدبختی،سرکار ،باغ دلگشا که نرفته بودم -تو که ظهرها توی دکان نمی ماندی ! -یادت رفته ؟پس ان موقع ها کی به سراغم می امدی ؟یک بعد ازظهر نبود؟از وقتی تو زنم شدی پایم را از...
بالا