نتایح جستجو

  1. ملیسا

    سلام مامانی جونم ، خوبید شما ؟ سال نو تون باز هم مبارررررررررررررررررررررررررررررررررک .

    سلام مامانی جونم ، خوبید شما ؟ سال نو تون باز هم مبارررررررررررررررررررررررررررررررررک .
  2. ملیسا

    رمان عشقی ماندگار

    حدودا دو هفته از اون شب گذشته بود . مهشید به یکباره سر میز شام حالش بد شد و رفت به طرف دستشوئی . جمشید بعد از چند دقیقه رفت که ببینه چش شده . مهشید درو باز کن ... چی شده ؟ حالت خوبه ؟ ... تو برو شامت رو بخور . من حالم خوبه ! ... پس زود بیا تا شام سرد نشده . مهشید آبی به دست و صورتش زد و برگشت...
  3. ملیسا

    رمان عشقی ماندگار

    نمیخوایی بخوابی ؟ نه ، خوابم نمیاد به زیور کمک میکنم ، تو بر بخواب خیلی باید خسته باشی ! ازت تشکر میکنم با اینکه می دونم خوشحال نبودی و خوشبخت نیستی ، ولی جلوی مهمونا خودت رو خیلی خوشحال و خوشبخت نشون دادی و مریم رو مثل مادر بغل می کردی و عکس میانداختی ! من به خاطر تو هر کار می کنم ولی ...
  4. ملیسا

    رمان عشقی ماندگار

    اما مهشید بدون اینکه به حرفهای جمشید اعتنایی کنه ، گذاشت رفت . وقتی که خانواده هاشون خبردار شدن دوباره مشاجره های قدیمی شروع شد ، ولی اینبار همه با هم ، هم عقیده بودن . خانوم حسابی بعد از چند روز رفت پیش پسرش و گفت : جمشید جان توی این چندسال هر کاری که دلت خواسته کردی ما هم هیچ نگفتیم ! ولی قبول...
  5. ملیسا

    رمان عشقی ماندگار

    جمشید چی شده ، چرا گریه میکنی ؟ بچه چیزیش شده ؟ حال خوودت خوبه ؟ مهشید ، مریم ، مریم اومد به خوابم ... یه بچه بغلش بود ، گذاشتش توی دستام . مهشید همین بچه ، همین بود . هیچ کس نتونست ما رو خوشبخت کنه . مهشید لااقل بیا ما این بچه رو خوشبخت ... مهشید برای اولین بار به مریم و اسمش حسادت کرد . همون...
  6. ملیسا

    دفتر تالار داستان

    محسن جان رمان شب سراب پایان یافت .
  7. ملیسا

    داداش محسن خوبم رمان شب سراب رو تمام کردم ، لطفا زحمت بکشید قفل کنید و منتقل کنید و در لیست...

    داداش محسن خوبم رمان شب سراب رو تمام کردم ، لطفا زحمت بکشید قفل کنید و منتقل کنید و در لیست رمانهای تمام شده قرار بدید . http://www.www.www.iran-eng.ir/showthread.php/94756-رمان-شب-سراب
  8. ملیسا

    رمان شب سراب

    پایان :heart::gol::heart:
  9. ملیسا

    رمان شب سراب

    صفحه 570-576 وبا تمام صمیمیت بوسیدم خون دماغم روی دستش ریخت. خون مرا ریختی محبوب جان حالا راحت شدی؟دلت خنک شد؟ نه....راحت نشدم اگر می توانستم این رگ بی غیرتی را با تیغ از هم بدرم,آ« وقت راحت می شدم موقعی دلم خنک می شد که این خون از رگ گردنت بریزد. الله اکبر این همان رگی است که بارها گفته بود...
  10. ملیسا

    رمان شب سراب

    از موقعیتم استفاده کردم و گفتم: -پس خانه چه میشود؟ -خانه توی گلویت گیر میکند،عجب پرو و وقیح است مرتیکه ی پدر سوخته. -من خانه را هم میخواهم،نمی توانم که توی بیابان زندگی کنم که. -خلاصه خوب فکرهایت را بکن،فقط دکان،اگر هم قبول نکنی میفرستم عموی آژان و و برادرهای معصومه خانوم بیایند تمام قضیه را...
  11. ملیسا

    رمان شب سراب

    -عجب آدم وقیحی هستی،هنوز نمیدانی چرا؟ -تو که خاطر مرا میخواستی. -یک روز میخواستم حالا دیگر نمیخواهم،بچه بودم عقلم نمیرسید،اگر میرسید یک لًش بی سر و پا مثل تو رو انتخاب نمیکردم. -پس من هم طلاقت نمیدهم.آن قدر بشین تا موهایت مثل دندانهایت سفید شود. به شدت عصبانی شده بودم،این دختر عجیب دم در آورده...
  12. ملیسا

    رمان شب سراب

    560تا569 -چرا طلاقش بدم؟زنم است دوستش دارم،طلاقش نمیدهم،طلاق عرش را میلرزاند،نه. -دوستش داری؟دوستش داری که با مشت و لگد کبودش کردی؟اگه مرده بود چی میشد؟هان؟چنان بلایی سرت میآوردم که یاد بگیری یک مرد چطور باید با زنش رفتار کند،نه این که فکر کنی دختر من به خانه ات بر میگرددها نه. بلکه برای...
  13. ملیسا

    رمان شب سراب

    صفحه 556تا 559 محبت هم میکرد ،گاهی هم بهم میپریدند ،خوب دختر ومادر هم گاهی با هم بگو مگو میکنند. یک ساعت به غروب مانده جلوی درب شان بودم . دایه خانم در را به رویم باز کرد ،نه من سلام دادم نه او سلام کرد . -بفرما از این طرف حاج علی کنار حوض ایستاده ودست ها را مودبانه به یکدیگر گرفته بود ،نه من...
  14. ملیسا

    رمان شب سراب

    والله رحیم نمی دانم فعلا به مادرت برس ببین غذایی چیزی خورده فکر می کنید محبوب کجا رفته نمی دانم جز خانه پدرش جایی ندارد که برود خدا کند خانه پدرش رفته باشد خانه خواهرش هم ممکن است رفته باشد هر جا می رود برود می ترسم می ترسید چی می ترسید چه شده باشد زبانم لال بلایی سر خودش نیاورد.. خدایا همه چیز...
  15. ملیسا

    رمان شب سراب

    خدا اوستا شما را برای من نگه دارد یتیمی تا دم گور همراه آدم است من اینجا پهلوی مشهدی یدالله می نشینم خودت برو زود برگرد کمرم درد می کند به آرامی در را باز کردم گوش خواباندم هیچ صدایی نمی آمد اوستا بفرمایید تو برو شما را به خدا اول شما بفرمایید ببین پسر چه کردی جرات نداری پایت را توی خانه خودت...
  16. ملیسا

    رمان شب سراب

    ۵۴۲-۵۵۵ سیلی به محبوبه زده بودم دستم را با آتش سیگار سوزاندم که مبادا تکرار کنم اما عقلم زایل شده بود عقلم را از دست داده بودم خب پسر احمق چند هزار نفر گفته اند و می گویند که شراب عقل را زایل می کند فرق تو با حیوان همان یکذره عقل است که توی کله ات هست تو با دست خودت آن را هم زایل می کنی چه می...
  17. ملیسا

    سلام دوست من . ممنون بخاطر دوستی . سال نو مبارک .

    سلام دوست من . ممنون بخاطر دوستی . سال نو مبارک .
  18. ملیسا

    رمان شب سراب

    532 - 541 - اوستا رحيم چطوري؟ - خوبم . - دعوا معوا که نشد ؟ هان - کتک نخوردي که ؟ - نه بابا مگر بچه ام . - هه هه نيستي ؟ - طفل معصوم سي سال است سه ساله اي هه هه ... هه هه هه . - سر بسرم نگذاريد حوصله ندارم . - دهه ؟ چي شده ؟ پس گفتي کتک نخوردي ؟ - اگر دعوا معوا نشده ، اگر کتک نخوردي پس چرا...
  19. ملیسا

    رمان شب سراب

    صفحه -531526 مثل من دلش به حال من بسوزد و کمکم کند ,آخه جز او چه کسی می تواند کمکم بکنه ؟اما انگاری تو باغ نبود ,یا خودش را به کوچه علی چپ زد گفت: خوب می خواستی قبول کنی ,می خواستی بگویی راضی هستم چرا معطلی ؟ خوب من هم دلم می خواهد قبول کنماگر سه چهار دفعه از این کارها بگیرم با مشتریها آشنا...
  20. ملیسا

    رمان شب سراب

    صفحه -531526 مثل من دلش به حال من بسوزد و کمکم کند ,آخه جز او چه کسی می تواند کمکم بکنه ؟اما انگاری تو باغ نبود ,یا خودش را به کوچه علی چپ زد گفت: خوب می خواستی قبول کنی ,می خواستی بگویی راضی هستم چرا معطلی ؟ خوب من هم دلم می خواهد قبول کنماگر سه چهار دفعه از این کارها بگیرم با مشتریها آشنا...
بالا