نتایح جستجو

  1. ملیسا

    رد پای احساس ...

    تمامي جنگل بر جنازه ي خورشيد نماز مي خوانند ولي ز خيل درختان -به رغم باور باد- در اين نماز جماعت يكي به سجده نخواهد نهاد سر بر خاك!
  2. ملیسا

    رد پای احساس ...

    چشم هاي من اين جزيره ها كه در تصرف غم است اين جزيره ها كه از چهارسو محاصره است در هواي گريه هاي نم نم است گرچه گريه هاي گاه گاه من آب مي دهد درخت درد را برق آه بي گناه من ذوب مي كند سد صخره هاي سخت درد را فكر مي كنم عاقبت هجوم ناگهان عشق فتح مي كند پايتخت درد را
  3. ملیسا

    رد پای احساس ...

    اين روزها که مي گذرد ، هر روز احساس مي کنم که کسي در باد فرياد مي زند احساس مي کنم که مرا از عمق جاده هاي مه آلود يک آشناي دور صدا مي زند آهنگ آشناي صداي او مثل عبور نور مثل عبور نوروز مثل صداي آمدن روز است آن روز ناگزير که مي آيد روزي که عابران خميده يک لحظه وقت داشته باشند...
  4. ملیسا

    رد پای احساس ...

    دردهای من جامه نیستند تا ز تن در آورم چامه و چکامه نیستند تا به رشته ی سخن درآورم نعره نیستند تا ز نای جان بر آورم دردهای من نگفتنی دردهای من نهفتنی است دردهای من گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست درد مردم زمانه است مردمی که چین پوستینشان مردمی که رنگ روی آستینشان مردمی که نامهایشان جلد کهنه ی...
  5. ملیسا

    رد پای احساس ...

    ين روزها که مي گذرد ، هر روز احساس مي کنم که کسي در باد فرياد مي زند احساس مي کنم که مرا از عمق جاده هاي مه آلود يک آشناي دور صدا مي زند آهنگ آشناي صداي او مثل عبور نور مثل عبور نوروز مثل صداي آمدن روز است آن روز ناگزير که مي آيد روزي که عابران خميده يک لحظه وقت داشته باشند...
  6. ملیسا

    سلام به روی ماهت . یه مدتی بدلیل مشغله زیاد کاری صفحه ام رو بسته بودم . شما خوبی ؟ دلم براتون...

    سلام به روی ماهت . یه مدتی بدلیل مشغله زیاد کاری صفحه ام رو بسته بودم . شما خوبی ؟ دلم براتون تنگ شده بود .
  7. ملیسا

    [IMG]

    [IMG]
  8. ملیسا

    نكاتي براي صميميت در زندگي

    نكاتي براي صميميت در زندگي اميدوارم كه براي همه شما خوبان مفيد باشد اگر چنين بود اين ايميل را براي دوستانتان هم ارسال كنيد شايد براي انها هم مفيد باشد . اگر خواستيد اين مجموعه در قسمت فايل گروه بازيران قرارداده ام. نکاتی که در زیر میخوانید نکاتی بسیار ساده و سطحی هستند که اثر بسیار زیادی در...
  9. ملیسا

    عشق - طولانیه ولی ارزش خواندن داره ....

    مهمه... زیاده ولی بخونید. عشق و میل به زندگی عشق عبارتست از رغبت جدی به زندگی و پرورش آنچه بدان مهر می ورزیم. عشق یعنی حمایت، احترام و علاقه دو انسان به یكدیگر. عشق یعنی بودن در كنار دیگری و همراهی كردن او در تمام فراز و نشیب ها، شادی ها و ناكامی ها. عشق یعنی درك كردن و صبر داشتن. در میل به عشق...
  10. ملیسا

    رمان سوار بر قایق محبت | اکرم واحدی

    ده روز بعد: « امروز بهترین فکر به نظرم رسید وقتی جواب ازمایش رو گرفتم و نوشته بود من و کیمیا برای ازدواج هیچ مشکلی نداریم به فکرم رسید بهش بگم خونمون بهم نمی خوره و نمی تونیم با هم بچه دار بشیم و من بچه می خوام. وقتی بهش گفتم خیلی ناراحت شد، دلم براش سوخت. اما من الناز رو می خوام . خدایا من و...
  11. ملیسا

    رمان سوار بر قایق محبت | اکرم واحدی

    نگاهش کردم و گفتم: یعنی با الناز بهت خوش نمی گذشت؟ - می دونی کیمیا، وقتی کسی رو دوست داری چشم روی حقایق می بندی، الناز دختر خوبی بود. اما، ما دو تا برای هم ساخته نشده بودیم. دقیقا نقطه مقابل هم بودیم، هر کاری من می کردم اون بدش می آمد، هر کاری اون می کرد من بدم می آمد. آخرشم هیچ کدوم دوام...
  12. ملیسا

    رمان سوار بر قایق محبت | اکرم واحدی

    -منظورم اینه که قبول من خطا کردم گفتم بچه میخوام.اصلا من غلط کردم نباید تو رو تنها میذاشتم الان هم از رفتاری که با تو داشتم متاسفم.همش فکر میکنم تو در فکر انتقام گرفتن از من هستی اما کیمیا من تو رو دوست دارم و دلم نمیخواد تو رو از دست بدم بهت التماس میکنم من رو قبول کن و قول بده هیچوقت ترکم...
  13. ملیسا

    رمان سوار بر قایق محبت | اکرم واحدی

    وید گفت:کیمیا از این نظر خاطرت جمع باشه نمیدونی شبی که فهمید ارسطو و بهزاد آمدند خواستگاریت چه اشکی برات میریخت. نادر با ناباوری گفت:نوید تو اون شب بیدار بودی؟ نوید با شیطنت خندید و گفت:بله آقای عاشق ولی حیف که قاپ معشوقت رو یکی دیگه دزدید. نادر نگاهم کرد و گفت:نوید چی میگه؟ با شیطنت...
  14. ملیسا

    رمان سوار بر قایق محبت | اکرم واحدی

    پیش خودت گفتی خیلی مهم هستم،هر وقت برم سراغش التماس می کنه که بگیرمش؟ نه اقا، اشتباه فکر کردی. باز اول که آمدی عاشقت بودم که قبولت کردم. بار دوم چون دوستت داشتم حاضر شدم زندگیم رو با تو شروع کنم. اما بار سومی در کار نخواهد بود. خواستم از کنارش رد بشم که گفت: صبر کن. وقتی به طرفش برگشتم و...
  15. ملیسا

    رمان سوار بر قایق محبت | اکرم واحدی

    اگر بگم شوخی کردم معذرت می خوام، دست از سرم برمی داری؟ پاشو برو دیگه. از این حرف دلم گرفت و آرام از جایم بلند شدم و از اتاقش بیرون آمدم و به سمت اتاق خودم به راه افتادم. نمی دانم با اون ناراحتی چطور خوابم برد وقتی چشم باز کردم خورشید غروب کرده بود، نماز خواندم و به درگاه خدا دعا کردن، تا برای...
  16. ملیسا

    رمان سوار بر قایق محبت | اکرم واحدی

    نادرلبخندی بروم زد و رو به پدربزرگ کرد و گفت:با اجازه شما که بزرگ همه ما هستین میخوام یه مطلبی رو عنوان کنم. پدربزرگ گفت:بفرمایین ما منتظریم. نادر سرش را انداخت و سکوت کرد. -پس چرا ساکتی؟ -آخه خجالت میکشم. -کسی خجالت میکشه که خطایی کرده باشه. همه سکوت کرده بودند نگاهی به نادر کردم و سرم رو...
  17. ملیسا

    رمان سوار بر قایق محبت | اکرم واحدی

    گفتم:ببینم کادوت رو بهش دادی؟ -آهان هنوز نه. -چرا؟ -چون قبولم نکرد. سکوت کردم گفت:کیمیا تو چرا حرفت رو رک و پوست کنده نمیگی؟ بطرف عقبی ها برگشتم و گفتم:خیلی گیجه ها!کجای دنیا دیدن که یک دختری مثل من آنقدر علنی از یک آقا تقاضای ازدواج کنه؟! نادر مات و مبهوت فقط نگاهم کرد گفتم:نگه دار بابا...
  18. ملیسا

    رمان سوار بر قایق محبت | اکرم واحدی

    همونی رو که اول امده بود خواستگاریم نادر سرش را پایین انداخت و اروم از کنارم رد شد و به داخل ویلا رفت و نیم ساعت بعد من هم رفتم داخل و خیلی راحت خوابیدم. صبح خیلی زود از خواب بیدار شدم و بعد از صرف صبحانه قرار بود همگی به منزل برادر زن عمو بریم و همه دوباره همانند هنگام آمدن سوار ماشین هاشون...
  19. ملیسا

    رمان سوار بر قایق محبت | اکرم واحدی

    اره. - می تونم کمکت کنم؟ - نه هیچ کس نمی تونه به من کمک کنه! - متاسفم - کیمیا یه سوال ازت دارم، جون عزیزت راستش رو بهم بگو و یا اصلا جواب نده. نگاهش کردم و گفتم: بپرس. - در اون یک هفته ای که با هم بودیم، به نظرت ادم دوست داشتنی بودم؟ -...
  20. ملیسا

    رمان سوار بر قایق محبت | اکرم واحدی

    کمی مکث کرد و گفت:تو میخوای ارسطو رو قبول کنی؟ نگاهش کردم و گفتم:نمیدونم. - به خودشم همین رو گفتی؟ -منظورت چیه؟ -هیچی میخوام ببینم اون رو هم مثل من همینطوری دست به سر کردی؟ -من هیچوقت تو رو دست به سر نکردم.و از جایم بلند شدم. گفت:اگه ایرادی داره من از اینجا میرم. -بودنت دردی رو از دلم دوا...
بالا