نتایح جستجو

  1. ملیسا

    رمان سوار بر قایق محبت | اکرم واحدی

    نشستم و چشم به دریای زیبا دوخته بودم که صدای ارسطو را شنیدم گفت:سلام. بطرفش برگشتم و گفتم:سلام صبح بخیر. -صبح بخیر میبخشید مزاحم خلوتتون شدم. -خواهش میکنم امری دارین؟ -من همیشه صبحها میام دم دریا و قدم میزنم که خوشبختانه امروز شما رو دیدم. -شما لطف دارید. -میتونم چند لحظه وقتتون رو بگیرم؟...
  2. ملیسا

    رمان سوار بر قایق محبت | اکرم واحدی

    - می رم خونه. - از این خبرا نیست، ساکت رو بگذار سر جاش! - پدربزرگ من یا نمیام و یا اگه بیام نباید در این مورد صحبت کنید. - تو می یایی و در مورد این مسئله صحبت می کنیم. - پدربزرگ! - پدربزرگ نداریم، تو با ارسطو ازدواج می کنی. - پدربزرگ من...
  3. ملیسا

    رمان سوار بر قایق محبت | اکرم واحدی

    دیدن دوباره نادر انگار علاقه گذشته بار دیگر به سراغم آمده بود. مخصوصا که حالا دیه همسر هم نداشت، خیلی دلم می خواست بدونم چرا از الناز جدا شده؟ با این افکار به اموزشگاه رفتم و با کلی اصرار بالاخره یک هفته مرخصی گرفتم و با بی میلی به خونه پدربزرگ برگشتم. زنگ زدم نادر آیفن را برداشت و گفت...
  4. ملیسا

    رمان سوار بر قایق محبت | اکرم واحدی

    ببخشید اونوقت میریم هتل ده ستاره؟ -نخیر میریم خونه دوستم تو شمال ویلا داره. -اما فکر نمیکنم بمن مرخصی بدهند. پدربزرگ با اخم گفت:مرخصی میگیری متوجه شدی؟ -چشم. لیلی نگاهی به پدربزرگ کرد و گفت:پدربزرگ شما چه اقتداری دارین؟ -اقتدار نیست عزیزم ما همه همدیگر رو دوست داریم و بهم احترام میگذارم. لیلی رو...
  5. ملیسا

    رمان سوار بر قایق محبت | اکرم واحدی

    جدا؟ -بله دخترم فرزندانم هم روی من رو زمین ننداختن و قبول کردن.وحید و فرید دوقلو بودند اما وحید ده دقیقه زودتر دنیا آمد و اسمش رو من گذاشتم. بعد هم که کیمیا دنیا آمد. لیلی رو به مامان کرد و گفت:شما ناراحت نشدید که اسم دو تا از بچه هاتون رو پدرشوهرتون انتخاب کردند؟ مادر صادقانه گفت:نه چون اسمهای...
  6. ملیسا

    رمان سوار بر قایق محبت | اکرم واحدی

    و همه نشستیم خندیدم و گفتم: جونم واستون بگه. میترا همسر آرمین گفت: بالاخره می گی یا نه؟ - چرا نمی گم؟ گوش کنید تا بگم، این آقایون سر به راه و آرومی که الان می بینین چون سوگلی پدربزرگ رو اذیت کرده بودند و یک ماه از تمام تفریحاتشون هم از طرف پدربزرگ و هم پدر و مادرشون محروم شده بودند و البته...
  7. ملیسا

    رمان سوار بر قایق محبت | اکرم واحدی

    - هنوز دوستش داری؟ فکر نمی کردم چنین سوالی بپرسه جوابی نداشتم که بهش بدم لبخندی برویش زدم و گفتم: مگه فرقی می کنه؟ - خیلی. - چه فرقی؟ - فرقش این که اگر دوسش داشته باشی بازم امید به بازگشتش داری و دلت نمی خواد تارک دنیا بشی. - پس با این تفاسیر چی...
  8. ملیسا

    رمان سوار بر قایق محبت | اکرم واحدی

    سوئیچ رو ازش گرفتم و پشت فرمان نشستم.نوید و لیلی و مهبد و نادر سوار شدند لیلی جلو نشست وب قیه عقب نشستند نیلوفر همسر آرمان سوار ماشین ارمین شد و پدربزرگ و مادربزرگ و عمو و زنعمو هم سوار ماشین ارمان شدند و بقیه هم سوار ماشین خودشون شدند و به سمت منزل پدربزرگ حرکت کردیم.توی راه زیاد صحبت نکردیم...
  9. ملیسا

    رمان سوار بر قایق محبت | اکرم واحدی

    و صدای نوید را شنیدم که گفت:سلام کیمیا. -سلام نوید حالت چطوره؟ -خوب خوبم تو چطوری؟ -منم خوبم چه عجب یادی از ما کردی؟ - بی معرفت منکه باهات در تماسم فردا شب میایم ایران.میبینمت خبرهای خوشی هست. -تبریک میگم چه خبرهایی؟ -میام میفهی عمو و زنعمو کجان؟ -رفتن خونه ارمان. -پس تو چرا نرفتی؟ -خیلی وقته...
  10. ملیسا

    رمان سوار بر قایق محبت | اکرم واحدی

    - تبارک به قدرت خدا، کسی که ممکن است معشوق صدها دلداده باشد خودش عاشق یک دلبر است، خوش به حال آن یک دلبر، می توانم یک سوال خصوصی از شما بپرسم؟ - بپرسید. - آن شخص اینجاست؟ - بله! - می توانم بدانم ان شخص کیست؟ - خیر. - یک سوال دیگر بپرسم؟...
  11. ملیسا

    رمان سوار بر قایق محبت | اکرم واحدی

    نادر نگاهم کرد و خیلی ارام گفت: خیلی خوش آمدی دختر عمو، خیلی خوشحال شدم. به لبخندی اکتفا کردم و از مقابلشون رد شدم و رفتم سمت میز خودمون که نوید صدایم زد و گفت: بیا اینجا بنشین. نگاهش کردم سر میزی کوچک تنها نشسته بود. به طرفش رفتم و گفتم: دوستات کجا هستن؟ - بهشون گفتم فعلا مزاحم نشن...
  12. ملیسا

    رمان سوار بر قایق محبت | اکرم واحدی

    ندیدم و گفتم:بی نمک! -جدی پرسیدم. نگاهش کردم و گفتم:گوشهات رو بگیر تا بگم. -اذیت نکن بگو دیگه. -صد در صد. -شوخی میکنی؟ -نه نوید هر دختری که با تو ازدواج کنه حتما خوشبخت میشه. لبخندی زد و گفت:ای کاش زمان یکسال به عقب برمیگشت. نگاهش کردم. گفت:عقیدم رو گفتم. وقتی رسیدیم خونه از دیدن بساط...
  13. ملیسا

    رمان سوار بر قایق محبت | اکرم واحدی

    -بخاطر اینکه تو... -لابد میخوای بگی برادرتم. -خوب آره. -اما من نمیخوام برادرت باشم. -نوید بس کن شادیمون رو خراب نکن بریم خونه. -اما تو که هنوز جواب من رو ندادی. -جوابم رودادم. -من نشنیدم دیگه هم بمن نگو برادر. -نوید؟!همین الان منو ببر خونه. -تو اول بگو نظرت چیه؟خودم دربست در اختیارتم...
  14. ملیسا

    رمان سوار بر قایق محبت | اکرم واحدی

    نزدیک تر آمد. حالا با من یک قدم فاصله داشت و گفت: تو خیلی زیبایی، کیمیایی و نوید یک پسر حساس، اگر با همین رویه پیش بری عاشقت می شه. خواهش می کنم، من نمی تونم تحمل کنم. پوزخندی زدم و به داخل ساختمان رفتم. بعد از یکی دو ساعت نوید بیدار شد از پله ها پایین می آمد گفت: سلام بر همگی، صبح همگیتون خوش...
  15. ملیسا

    رمان سوار بر قایق محبت | اکرم واحدی

    دور هم نشستیم و بعد هم خوابیدیم. سه روز مونده بود به عروسی نادر و طی این مدت به جز فرودگاه، دیگه با نادر صحبت نکرده بودم. نادر و الناز خیلی با هم خوب بودند، نمی گم از اینکه نادر ازدواج کرده بود خوشحال بودم اما از اینکه رابطه خوبی با همسرش داشت خوشحال بودم. آن روز صبح رفتم توی حیاط ایستادم و نفس...
  16. ملیسا

    :biggrin::D:w25::w25: آرامش جونم نمیدونی ، مامانم که از ترس یک لحظه چشماش گرد شده بود . دی :

    :biggrin::D:w25::w25: آرامش جونم نمیدونی ، مامانم که از ترس یک لحظه چشماش گرد شده بود . دی :
  17. ملیسا

    خوشحالم که خوبی . وای آری جونم اگه بدونی چه سوتی دادم . اومدم ولیعصر رو بیام رو به پایین ، یادم...

    خوشحالم که خوبی . وای آری جونم اگه بدونی چه سوتی دادم . اومدم ولیعصر رو بیام رو به پایین ، یادم نبود مسیر ویژه شده ، باسرعت پیچیدم بعد یک دفعه دیدم توی مسیر ویژه هستم و شانس اوردم پلیس ندید و شانس اوردم اتوبوس نیومد و سریع گرد کردم اومدم بیرون ده متر رفتم تو .
  18. ملیسا

    خوبی آری ؟ خوبم آری ؟ چه میکنی آری ؟

    خوبی آری ؟ خوبم آری ؟ چه میکنی آری ؟
  19. ملیسا

    [IMG]

    [IMG]
  20. ملیسا

    [IMG]

    [IMG]
بالا