من و تو دو تا پرنده
تو قفس زندونی بودیم.
جای پر زدن نداشتیم
ولی آسمونی بودیم.
ابر و بارونو میدیدیم
اما دنیامون قفس بود.
چشم به دوردستا نداشتیم
همینم واسه ما بس بود.
اما یک روز اونایی که
ما رو با هم دوست نداشتن.
تو رو پر دادن و جات
یه دونه آینه گذاشتن.
منِ خوش باور ساده
فکر...