تو می خندی و جاری می شوم با عطر شب بوها
از اینجا میروم تا بیکران ها تا فراسوها
تو می خوانی برایم عشق را با لهجه ی باران
صدای تو رهایم می کند از این هیاهوها
نسیمی مهربان می آید از دریا به آرامی
دلم را می بری آهسته بر امواج گیسوها
چگونه مست و از خود بیخود و حیران نباشم من ؟
که در چشم تو...