نتایح جستجو

اسکار حق توست مرا خوب فیلم کردی...........

آمدن و رفتنَ‌ت هیچ فرقی نداشت ببین! طلوع و غروب خورشید هم‌چنان زیباست

فلسفه نباف شاعر! چه ممکن - چه محال چه جبر - چه اختیار چه هر کووفت دیگری... او رفته است!

دارد چشمی که نیست تر می گردد یک شب که نیامده سحر می گردد این نامه ی ننوشته اگر پست شود مردی که نرفته است برمی گردد

تقصیر تو نبود، نه من نه بخت خود تو عشقو خط زدی، من خواستم نشد درگیر عادتم، سرگرم خود شدم در مرز یک سقوط

مـَردی که عـَطر ِ / تو / را زده بود , در خیابان از کـنارم گذشـت ... و این یعنے : قـتل ِ غیر ِ عمد ...

hiiiiii مـــن شهــرزاد قصــه هــاي خـــودم هستـــم هــزار و يــک شــب اســت هــر چـه مـي بــافـم همـه بـي درنـگ بـه قـامتـم انــدازه مـي بيننــد هيـچ کـس امــا نمـي دانــد راز ايـــن دل چيسـت!

هشتی _بینه_ گلخن_

تو چه ساده خندیدی به دردهای من.. من پشت لبخندم گریه کردم با تک تک دردهایت... کاش میدانستی که درد حرمت دارد ...

chnd ta az pm hat ro pak kon

محرمي چون تو هنوزم به چنين دنيا نيست از تو تا ما سخن عشق همان است که رفت

در آتش تو زاده شد ققنوس شعر من در ديگران مي جويي ام اما بدان اي دوست اينسان نمي يابي ز من حتي نشان اي دوست من در تو گشتم مرا در خود صدا مي زن تا پاسخم را بشنوي پژواك سان اي دوست در آتش تو زاده شد ققنوس شعر من سردي مكن با اين چنين آتش به جان اي دوست گفتي بخوان خواندم اگر چه گوش نسپردي حالا لالم...

من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو سخن رنج مگوجز سخن گنج مگو ور از این بی خبری رنج مبر هیچ مگو دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو گفتم ای عشق من از چیز دگر می ترسم گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو...

فریادی و دیگر هیچ. چرا که امید آنچنان توانا نیست که پا بر سر یاس بتواند نهاد. بر بستر سبزه ها خفته ایم با یقین سنگ بر بستر سبزه ها با عشق پیوند نهاده ایم و با امیدی بی شکست از بستر سبزه ها با عشقی به یقین سنگ برخاسته ایم اما یاس آنچنان تواناست که بسترها و سنگ،زمزمه ای بیش...

سرهایمان را در کامپیوترهایمان گرم کرده ایم انقراض عشق است؛ خوشبختی مجازی! . . . . تمام عاشقانه هایم را ، روی همین دیوارِ مجـــازی می نویسم! از لج ِ تو ... از لج ِ خودم ... که حاضر نبودیم یکبار ، در واقعـــــــیت به هم بگوییم شان ..! . . . خــدا را چــه دیـــدی! شــآید یکــ روز در...

کور خودندوبینای دیگران

تهران:عشق من استاد:دوستت دارم دلم تنگ شده

قفس تنهاییم رابشکن نفسم می گیرد در هوایی که نفسهای تو نیست الان وقتشه RZGH قاصدک سنجاقک

;)تشکرندارم

در مـی زنم... آغـوشت را بُگشـای! بـی هیچ سُوالی بعد از دیدن چشـمآن خیس و نگرانم! تنگ در آغـوشم گیر! من از همه جای جهان می تــَـرسم.....!!