کوله بارم بر دوش، سفری باید رفت،
سفری بی همراه،
گم شدن تا ته تنهایی محض،
یار تنهایی من با من گفت:
هر کجا لرزیدی،
از سفرترسیدی،
تو بگو، از ته دل
من خدا را دارم...
خدایا
خدایاچگونه تورابخوانم درحالی که من، من هستم
(بااین همه گناه ومعصیت)
و چگونه از رحمت تو نا امید شوم درحالی که تو ، تو هستی
(باآن همه لطف ورحمت) ....
خداوندا نمی دانم
در این دنیای وانفسا
کدامین تکیه گاه را تکیه گاه خویش سازم
نمی دانم
نمی دانم خداوندا
در این وادی که عالم سرخوش است و دلخوش است و جای خوش دارد.
کدامین حالت و حال و دل عالم نصیب خویشتن سازم ...