تقدیر چیست؟ گریز از دوزخ چشمانت
نه ستاره ای که سر بر دامنش بگذارم و نه کوهی که پژواک صدایم را به ابر و باد برساند
اما تو را نه حاجتی است به کوه و نه نیازی است به ستاره
وقتی پنجره چشمانت را می گشایی خورشید از نگاهت رنگ می گیرد
درختان به عشق تو قد می کشند
و من تنها بغضی شکسته برای تنهایی تو...