چه روزهایی خوب که درمن و تو گل آفتاب می رویید
به شهر شهره شعرو شراب می رفتیم به کهکشان پر از آفتاب می رفتیم
قلندرانه _گریبان دریده تا دامن
به آستانه " حافظ"
-خراب می رفتیم
وچشمهای تو با من همیشه می گفتند: رها شو از تن خاکی از این خیال که در خیل خوابها داری مرا به خواب مبین
بیا به خانه من _خوب...