نتایح جستجو

  1. succulent

    می دانی یک وقت هایی باید روی یک تکه کاغذ بنویسی تـعطیــل است و بچسبانی پشت شیشه ی افـکارت باید...

    می دانی یک وقت هایی باید روی یک تکه کاغذ بنویسی تـعطیــل است و بچسبانی پشت شیشه ی افـکارت باید به خودت استراحت بدهی دراز بکشی دست هایت را زیر سرت بگذاری به آسمان خیره شوی و بی خیال ســوت بزنی در دلـت بخنــدی به تمام افـکاری که پشت شیشه ی ذهنت صف کشیده اند آن وقت با خودت بگویـی بگذار منتـظـر...
  2. succulent

    [IMG]

    [IMG]
  3. succulent

    می دانی یک وقت هایی باید روی یک تکه کاغذ بنویسی تـعطیــل است و بچسبانی پشت شیشه ی افـکارت باید...

    می دانی یک وقت هایی باید روی یک تکه کاغذ بنویسی تـعطیــل است و بچسبانی پشت شیشه ی افـکارت باید به خودت استراحت بدهی دراز بکشی دست هایت را زیر سرت بگذاری به آسمان خیره شوی و بی خیال ســوت بزنی در دلـت بخنــدی به تمام افـکاری که پشت شیشه ی ذهنت صف کشیده اند آن وقت با خودت بگویـی بگذار منتـظـر...
  4. succulent

    می دانی یک وقت هایی باید روی یک تکه کاغذ بنویسی تـعطیــل است و بچسبانی پشت شیشه ی افـکارت باید...

    می دانی یک وقت هایی باید روی یک تکه کاغذ بنویسی تـعطیــل است و بچسبانی پشت شیشه ی افـکارت باید به خودت استراحت بدهی دراز بکشی دست هایت را زیر سرت بگذاری به آسمان خیره شوی و بی خیال ســوت بزنی در دلـت بخنــدی به تمام افـکاری که پشت شیشه ی ذهنت صف کشیده اند آن وقت با خودت بگویـی بگذار منتـظـر...
  5. succulent

    [IMG]

    [IMG]
  6. succulent

    در خلوت کوچه هایم باد می آید اینجا من هستم ؛ دلم تنگ نیست…. تنها منتظر بارانم تا قطره هایش...

    در خلوت کوچه هایم باد می آید اینجا من هستم ؛ دلم تنگ نیست…. تنها منتظر بارانم تا قطره هایش بهانه ایی باشند برای نم ناک بودن لحظه هایم و اثباتی بر بی گناهی چشمانم!
  7. succulent

    در خلوت کوچه هایم باد می آید اینجا من هستم ؛ دلم تنگ نیست…. تنها منتظر بارانم تا قطره هایش...

    در خلوت کوچه هایم باد می آید اینجا من هستم ؛ دلم تنگ نیست…. تنها منتظر بارانم تا قطره هایش بهانه ایی باشند برای نم ناک بودن لحظه هایم و اثباتی بر بی گناهی چشمانم!
  8. succulent

    در خلوت کوچه هایم باد می آید اینجا من هستم ؛ دلم تنگ نیست…. تنها منتظر بارانم تا قطره هایش...

    در خلوت کوچه هایم باد می آید اینجا من هستم ؛ دلم تنگ نیست…. تنها منتظر بارانم تا قطره هایش بهانه ایی باشند برای نم ناک بودن لحظه هایم و اثباتی بر بی گناهی چشمانم!
  9. succulent

    در خلوت کوچه هایم باد می آید اینجا من هستم ؛ دلم تنگ نیست…. تنها منتظر بارانم تا قطره هایش...

    در خلوت کوچه هایم باد می آید اینجا من هستم ؛ دلم تنگ نیست…. تنها منتظر بارانم تا قطره هایش بهانه ایی باشند برای نم ناک بودن لحظه هایم و اثباتی بر بی گناهی چشمانم!
  10. succulent

    در خلوت کوچه هایم باد می آید اینجا من هستم ؛ دلم تنگ نیست…. تنها منتظر بارانم تا قطره هایش...

    در خلوت کوچه هایم باد می آید اینجا من هستم ؛ دلم تنگ نیست…. تنها منتظر بارانم تا قطره هایش بهانه ایی باشند برای نم ناک بودن لحظه هایم و اثباتی بر بی گناهی چشمانم!
  11. succulent

    در خلوت کوچه هایم باد می آید اینجا من هستم ؛ دلم تنگ نیست…. تنها منتظر بارانم تا قطره هایش...

    در خلوت کوچه هایم باد می آید اینجا من هستم ؛ دلم تنگ نیست…. تنها منتظر بارانم تا قطره هایش بهانه ایی باشند برای نم ناک بودن لحظه هایم و اثباتی بر بی گناهی چشمانم!
  12. succulent

    در خلوت کوچه هایم باد می آید اینجا من هستم ؛ دلم تنگ نیست…. تنها منتظر بارانم تا قطره هایش...

    در خلوت کوچه هایم باد می آید اینجا من هستم ؛ دلم تنگ نیست…. تنها منتظر بارانم تا قطره هایش بهانه ایی باشند برای نم ناک بودن لحظه هایم و اثباتی بر بی گناهی چشمانم!
  13. succulent

    تمام خنده هایم را نذر کرده ام تا تو همان باشی که صبح یکی از روزهای خدا عطر دستهایت ، دلتنگی...

    تمام خنده هایم را نذر کرده ام تا تو همان باشی که صبح یکی از روزهای خدا عطر دستهایت ، دلتنگی ام را به باد می سپارد . . . .
  14. succulent

    رفتم و در پيچ و تاب جاده نا پيدا شدم كاش ميشد تا بگويم بي جهت رسوا شدم باهمه رنج وغم وافسوس و...

    رفتم و در پيچ و تاب جاده نا پيدا شدم كاش ميشد تا بگويم بي جهت رسوا شدم باهمه رنج وغم وافسوس و درد واشك و آه ديگر آن من من نبودم آه چه بي پروا شدم روشني بخش نگاهم شمع فانوس تو بود آن هم از كف رفت ومن چون ظلمت شب ها شدم درميان جمع ياران بودم و ليك اي دريغ زير باران غمت بي همدم و تنها شدم
  15. succulent

    رفتم و در پيچ و تاب جاده نا پيدا شدم كاش ميشد تا بگويم بي جهت رسوا شدم باهمه رنج وغم وافسوس و...

    رفتم و در پيچ و تاب جاده نا پيدا شدم كاش ميشد تا بگويم بي جهت رسوا شدم باهمه رنج وغم وافسوس و درد واشك و آه ديگر آن من من نبودم آه چه بي پروا شدم روشني بخش نگاهم شمع فانوس تو بود آن هم از كف رفت ومن چون ظلمت شب ها شدم درميان جمع ياران بودم و ليك اي دريغ زير باران غمت بي همدم و تنها شدم
  16. succulent

    رفتم و در پيچ و تاب جاده نا پيدا شدم كاش ميشد تا بگويم بي جهت رسوا شدم باهمه رنج وغم وافسوس و...

    رفتم و در پيچ و تاب جاده نا پيدا شدم كاش ميشد تا بگويم بي جهت رسوا شدم باهمه رنج وغم وافسوس و درد واشك و آه ديگر آن من من نبودم آه چه بي پروا شدم روشني بخش نگاهم شمع فانوس تو بود آن هم از كف رفت ومن چون ظلمت شب ها شدم درميان جمع ياران بودم و ليك اي دريغ زير باران غمت بي همدم و تنها شدم
  17. succulent

    رفتم و در پيچ و تاب جاده نا پيدا شدم كاش ميشد تا بگويم بي جهت رسوا شدم باهمه رنج وغم وافسوس و...

    رفتم و در پيچ و تاب جاده نا پيدا شدم كاش ميشد تا بگويم بي جهت رسوا شدم باهمه رنج وغم وافسوس و درد واشك و آه ديگر آن من من نبودم آه چه بي پروا شدم روشني بخش نگاهم شمع فانوس تو بود آن هم از كف رفت ومن چون ظلمت شب ها شدم درميان جمع ياران بودم و ليك اي دريغ زير باران غمت بي همدم و تنها شدم
  18. succulent

    رفتم و در پيچ و تاب جاده نا پيدا شدم كاش ميشد تا بگويم بي جهت رسوا شدم باهمه رنج وغم وافسوس و...

    رفتم و در پيچ و تاب جاده نا پيدا شدم كاش ميشد تا بگويم بي جهت رسوا شدم باهمه رنج وغم وافسوس و درد واشك و آه ديگر آن من من نبودم آه چه بي پروا شدم روشني بخش نگاهم شمع فانوس تو بود آن هم از كف رفت ومن چون ظلمت شب ها شدم درميان جمع ياران بودم و ليك اي دريغ زير باران غمت بي همدم و تنها شدم
  19. succulent

    رفتم و در پيچ و تاب جاده نا پيدا شدم كاش ميشد تا بگويم بي جهت رسوا شدم باهمه رنج وغم وافسوس و...

    رفتم و در پيچ و تاب جاده نا پيدا شدم كاش ميشد تا بگويم بي جهت رسوا شدم باهمه رنج وغم وافسوس و درد واشك و آه ديگر آن من من نبودم آه چه بي پروا شدم روشني بخش نگاهم شمع فانوس تو بود آن هم از كف رفت ومن چون ظلمت شب ها شدم درميان جمع ياران بودم و ليك اي دريغ زير باران غمت بي همدم و تنها شدم
  20. succulent

    رفتم و در پيچ و تاب جاده نا پيدا شدم كاش ميشد تا بگويم بي جهت رسوا شدم باهمه رنج وغم وافسوس و...

    رفتم و در پيچ و تاب جاده نا پيدا شدم كاش ميشد تا بگويم بي جهت رسوا شدم باهمه رنج وغم وافسوس و درد واشك و آه ديگر آن من من نبودم آه چه بي پروا شدم روشني بخش نگاهم شمع فانوس تو بود آن هم از كف رفت ومن چون ظلمت شب ها شدم درميان جمع ياران بودم و ليك اي دريغ زير باران غمت بي همدم و تنها شدم
بالا