در منزل دوستی که پسرش دانشآموز ابتدایی بود و داشت تکالیف درسیاش را انجام میداد بودم.
زنگ منزل را زدند و پدربزرگ خانواده از راه رسید.
پدربزرگ با لبخند، یک جعبه مداد رنگی به نوهاش داد و گفت: این هم جایزۀ نمرۀ بیست نقاشیات.
پسر، جعبۀ مداد رنگی را گرفت و تشکر کرد و چند لحظه بعد گفت:
بابا بزرگ...