تا رفت مرا از نظر آن چشم جهان بین کس واقف ما نیست که از دیده چها رفت
بر شمع نرفت از گذر آتش دل دوش آن دود که از سوز جگر بر سر ما رفت
دل گفت وصالش به دعا باز توان یافت عمریست که عمرم همه در کار دعا رفت
ای دوست به پرسیدن حافظ قدمی نه زان پیش که گویند که از دار فنارفت