همه می دانند
همه می دانند
که من و تو از آن
روزنه ی سرد عبوس
باغ را دیدیم
و از آن شاخه ی بازیگر دور از دست
سیب را چیدیم.
همه می ترسند
همه می ترسند،اما
من و تو
به چراغ و آب و آینه پیوستیم
و نترسیدیم
سخن از پیوند سست دو نام
و هم آغوشی در
اوراق کهنه یک دفتر نیست
سخن از گیسوی خوشبخت من است
با شقایق...