باز آى كه چون برگ خزانم رخ زردى ست
با ياد تو دم ساز دل من دم سردىست
گر رو به تو آورده ام از روى نيازى ست
ور درد سرى مىدهمت از سر دردى ست
از راهروان سفر عشق در اين دشت
گلگونه سرشكى ست اگر راه نوردىست
در عرصه ىانديشه ى من با كه توان گفت
سرگشته چه فريادى و خونين چه نبردىست
غم خوار...