چشمانم درآستانه ی کدامین ساحل بی دغدغه چلچله ها را نظاره کنند که خود با نگاهی زخمی در سکوتی مرگبارغوطه ورند فانوس ها قایق شکسته ی آرزوها را راهی دریا میکنند ودرواپسین لحظات سایه ای را ثبت می کنند که در پس افق محومی شودستاره ها خمیازه می کشند پنداری لاشه ی ماه را بر دوش می کشند شب از جهش برق...