اکنون من و او دو پارهي ِ يک واقعيتايم
در روشنائي زيبا
در تاريکي زيباست.
در روشنائي دوسترش ميدارم.
و در تاريکي دوسترش ميدارم.
من به خلوت ِ خويش از براياش شعرها ميخوانم که از سر ِ احتياط
هرگزا بر کاغذي نبشته نميشود. چرا که چون نوشته آيد و بادي
به بيروناش افکند از غضب پوست بر...