این کیف و کتاب ها را نبین توی دستم
و آرام نشستنم را توی این کافه نبین
انگشت های جوهری ام را نبین
و چند شعر چاب شده ام را...
خیلی هم کوچک نیستم
پاش بیفتد بطری هم می شکنم
شیشه ی مغازه را هم همینطور
تازه می توانم با یک دوریالی
زنگ بزنم به خانه ی شما
این ضامن دار را هم گذاشته ام به وقتش...