این داستان بود دوستان(برای کسانی که قادر به دان نبودند)
"جان بلاکارد" از روي نيمکت برخاست، لباس ارتشي خود را مرتب کرد و به تماشاي انبوه جمعيت که راه خود را از ميان ايستگاه بزرگ مرکزي پيش مي گرفتند مشغول شد. او به دنبال دختري مي گشت که چهره او را هرگز نديده بود اما قلبش را مي شناخت، دختري با...