به “تمام” کردنت…
اول از همه
پایت را از شعر هایم قطع میکنم
بعد، دستت را از سرم بر می دارم
بعد از آن هم، چشم از تو می پوشم
بعد هم
بعد ...هم
با خیالت چه کنم؟
چتر می خواستم چکار
منی که خیس خاطرت بودم
باران بهانه ام بود
دستهایت سقف دلتنگیم شود
-وای باران مرا برد
و تو ندانستی
مرا هراسی از بارش نبود
که آغوشت می خواستم
بسم الله الرحمن الرحیم
الله لا اله إ لاّ هوَ الحیُّ القیُّومُ لا تَا خذُ هُ سِنَهٌ وَ لا نَومٌ لَهُ ما فی السَّماواتِ وَ ما
فِی الأَرضِ مَن ذَا الَّذی یَشفَعُ عِندَهُ إ لا بِإذنِهِ یَعلَمَ ما بَینَ أَیدِیهمِ وِ ماخَلفَهُم وَ لا
یُحیطونَ بِشَی ءٍ مِن عِلمِهِ إلا بِما شاءَ وَسِعَ کُر سِیُّهُ...
الَّلهُمَّ صَلِّ عَلی سَیِّدنا و نَبیـِّنا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ
بارخدایارحمت فرست به آقا و پیغمبر ما حضرت محمد و آلش
مَااختَلَفَ المَلَوانِ وتَعاقَبَ العَصراَنِ
مادامی که کشتی رانان در رفت وآمدند و شب وروز
وَکَرَّالجَدیداَنِ واَستَقبَلَ الفَرقَداَنِ وَبَلِّغ
تکرار میشود وستارگان باز می تابند...
تمام راه با توام
با تو پرندگان را تماشا می کنم
با تو زیر سایه ی درخت می نشینم
با تو
تمام خستگی هایم را از تن بیرون می کنم
حتی بر زانوان تو به خواب می روم
...