نتایح جستجو

  1. hamedinia_m51

    رد پای احساس ...

    این همه شهر عاشقونه هق هق گریه شبونه این همه قصه از یک اسمه اسمی که مثل یک طلسمه یک اسمه طلسمه یاد تو یاد تو روزهای رفته اسم تو اسم تو اسم هر روز هفته است شیشه ی عمر من افسون این یه اسمه زندگیم بسته ی جادوی این طلسمه دنیای من طلسمه یک اسمه یک اسمه سب های چوبی تکیده بادبادک های پر کشیده...
  2. hamedinia_m51

    ترانه ها و تصنیف ها...

    دربدر همیشگی ،‌ کولی صد ساله منم خک تمام جاده هاس ، جامه ی کهنه ی تنم هزار راه رفتم ، هزار زخم خوردم تا تو مرا زنده کنی ، هزار بار کرده ام شب از سرم گذشته بود در شب من شعله زدی برای تطهیر تنم صاعقه وار آمده ای قلندرم ، قلندرم گمشده ی دربدرم فروتر از خک زمین از آسمان فراترم قلندرانه...
  3. hamedinia_m51

    فراق یار

    در من هزار حرف نگفته هزار درد نهفته هزاران هزار دریا هر لحظه در تپیدن و طغیانند در من هزار آهوی تشنه در خشکسال دشت پریشانند در من پرندگان مهاجر ترانه های سفر را در باغ های سوخته می خوانند با من که در بهار خزانم قصه های فراوانی ست با من که زخم های فراوانی بر گرده ام به طعنه دهان باز کرده...
  4. hamedinia_m51

    آره بارون مي اومد خوب يادمه ...

    هوا مه آلود است حتی از دور هم قامت درختها پیداست گویا، سادگی، در هر حالتی پدیدار است جاده پیدا نیست و ، سکوت حکمفرماست گویا ابرها اینجایند و بلعیده اند ، صدا را !! من قدم می زنم آرام ، آرام پاییز است و برگها در بستر خاک خفته اند و درختها سبک تر از همیشه ها غروب است اما ، به شب...
  5. hamedinia_m51

    گفتگوهای تنهایی

    آنکه روزی چون مه تابنده بود دیدمش چین بر جبین افکنده بود چشم او بی نور و دندان ریخته گیسولان چون پنبه لب آویخته زندگانی سرگردانی کرده بود قامت او را کمانی کرده بود قد خمیده دست لرزان گونه زرد اشک غم در دیده بر لب آه سرد موی او چون خار صحرا دلگزای روی او چون شام غربت غم فزای لقمه نتنش بود و...
  6. hamedinia_m51

    برای تو می نویسم

    تو چشمتون چه قصه هاست نگاهتون چه آشناست اگه بپرسین از دلم میگم گرفتار شماست نگاهتون پیش منه حواستون جای دیگه ست خیالتون اینجا که نیست پیش یه رسوای دیگه ست نفس نفس تو سینه ام عطر نفسهای شماست اگرکه قابل بدونین خونه دل جای شماست می میرم از حسادت دلی که دلدار شماست کاش میدونستم اون کیه که این روزا...
  7. hamedinia_m51

    دلم برای خودم تنگ میشود...

    تو که دستت به نوشتن آشناست دلت از جنس دل خسته ي ماست دل دريا رو نوشتي همه دنيا رو نوشتي دل ما رو بنويس دل ما رو بنويس بنويس هر چه که ما رو به سر اومد بد قصه ها گذشت و بدتر اومد بگو از ما که به زندگي دچاريم لحظه ها رو ميکشيم نمي شماريم بنويس از ما که در حال فراريم توي اين پائيز بد فکر بهاريم...
  8. hamedinia_m51

    بهترین شعری رو که دوست داری چیه؟

    لحظه ی شادی به دنیا کیست ماتم و دردش صد شادی یکیست شادی دنیا عرض غم جوهر است شادمانی دایه انده مادر است چون رود مادر بر همسایه یی بسپرد کودک به دست دایه یی تا که کودک دور از مادر شود از بلور اشک چشمش تر شود دایه گوید قصه ی جن و پری تا نگرید کودک از بی مادری دایه خواهد که لب را تر کند طفل از نو...
  9. hamedinia_m51

    كوي دوست

    از نوای مرغ حق دیشب روانم پر گرفت آتشی ناگفتنی در بند بندم در گرفت خود نمی دانم چه حالت رقت بر من کز نشاط جان من زین خاک شوق عالم دیگر گرفت مرغکی الماسگون با پنجه یی یاقوت رنگ ز آسنمان آمد مرا در زیر بال وپر گرفت نیمشب با هودج تابنده را بستر گرفت بر تا جایی که پایم بر سر مریخ بود گرد تا گرد مرا...
  10. hamedinia_m51

    برای تو می نویسم

    زمانی حالمان را نمی پرسیدند حال نگاهمان را..
  11. hamedinia_m51

    ثانیه های خاکستری...

    این روزها مدام لحظه های ِ نیامده ی آینده را می بینم و از خاکستری بودن ِ خانه و زرد بودن ِ خانواده ام قرمز می شوم !
  12. hamedinia_m51

    فراق یار

    قلم عشق شکست وجوهرش فرونشست بندعشق بریده شد.بندهازهم گسست حال معشوق خراب درغروب خورشید جای آن عشق شفق سردی شب تازید گل فروشان دیگر همه رفتنده اند سفر عشق را برده اند همه از یاد دگر من عاشق اینجا می نویسم باز هم چندبیتی از عشق چندخط از ماتم گرچه رفته عاشق از سرای معشوق می نویسم از عشق عاشقانه به...
  13. hamedinia_m51

    ثانیه های خاکستری...

  14. hamedinia_m51

    دلم برای خودم تنگ میشود...

    گوش کن ای دل ،صدای آشنا را بشنوی بار دیگر، عشق یاری ، حلقه بر در میزند روز و شبها شکوه میکردی زتنهایی ، ولی با تو میگفتم که : عشق آخر بما سر میزند باز عشق تازه ای آمد که شبها تا سحر از نوای های های گریه بی خوابم کند باز عشق آمد که در جانم فروزد آتشی آتش او در میان شعله ها آبم کند وای ...
  15. hamedinia_m51

    برای تو می نویسم

    مثل همه روزهای خوب بودن وقتی حس میکنم که هستی آرام ترم باش و بگذار نفس در هوای تو باشد که بودنت آیه خواستن است و من به خواهش تو نفس می کشم ...
  16. hamedinia_m51

    یه حس زلال... [IMG]

    یه حس زلال... [IMG]
  17. hamedinia_m51

    مسئله ی مشکل فرزانگان ... فلسفه ی ساده ی دیوانگی ست ... [IMG]

    مسئله ی مشکل فرزانگان ... فلسفه ی ساده ی دیوانگی ست ... [IMG]
  18. hamedinia_m51

    مسئله ی مشکل فرزانگان ... فلسفه ی ساده ی دیوانگی ست ... [IMG]

    مسئله ی مشکل فرزانگان ... فلسفه ی ساده ی دیوانگی ست ... [IMG]
  19. hamedinia_m51

    مسئله ی مشکل فرزانگان ... فلسفه ی ساده ی دیوانگی ست ... [IMG]

    مسئله ی مشکل فرزانگان ... فلسفه ی ساده ی دیوانگی ست ... [IMG]
  20. hamedinia_m51

    مسئله ی مشکل فرزانگان ... فلسفه ی ساده ی دیوانگی ست ...

    مسئله ی مشکل فرزانگان ... فلسفه ی ساده ی دیوانگی ست ...
بالا