به دیدارم بیا هر شب ، در این تنهایی ِ تنها و تاریک ِ خدا مانند
دلم تنگ است .
بیا ای روشن ، ای روشن تر از لبخند
شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهیها
دلم تنگ است.
بیا بنگر، چه غمگین و غریبانه
در این ایوان سرپوشیده ، وین تالاب مالامال
دلی خوش کرده ام با این پرستوها و ماهیها
دلش را که جرات نداشت ببازد
حالا پاک خودش را باخته است
باید ببینی اش
شبیه ریشوی ژنده پوشی شده است
در جزایر کارتون ها
با دستی سایبان چشم
زیر تک درخت جزیره،
اما جان به جانش کنی
انکار می کند انتظار تو را
عباس صفاری