من در حدی نیستم که بخوام نظری بدم اما خودم بهترین حس رو زمانی دارم که به کسی کمک میکنم واقعا انگار اون لحظه به اوج می رسم و هیچ حسی تا حالا جاشو نگرفته
دلتنگ که باشی ، آدم دیگری میشوی
خشنتر.. عصبیتر.. کلافه تر و تلخ تر
و جالبتر اینکه ، با اطرافیان هم کاری نداری
همه اش را نگه میداری
و دقیقا سر کسی خالی میکنی ، که دلـتنگ اش هستی . . .
.
دلتنگ که باشی ، آدم دیگری میشوی
خشنتر.. عصبیتر.. کلافه تر و تلخ تر
و جالبتر اینکه ، با اطرافیان هم کاری نداری
همه اش را نگه میداری
و دقیقا سر کسی خالی میکنی ، که دلـتنگ اش هستی . . .
.
دلتنگ که باشی ، آدم دیگری میشوی
خشنتر.. عصبیتر.. کلافه تر و تلخ تر
و جالبتر اینکه ، با اطرافیان هم کاری نداری
همه اش را نگه میداری
و دقیقا سر کسی خالی میکنی ، که دلـتنگ اش هستی . . .
.
همه ي مداد رنگي ها مشغول بودند...به جز مداد سفيد...هيچ کسي به او کار نمي داد...همه مي گفتند: "تو به هيچ دردي نمي خوري"...
يک شب که مداد رنگي ها...توي سياهي کاغذ گم شده بودند...مداد سفيد تا صبح کار کرد...ماه کشيد...مهتاب کشيد...و آنقدر ستاره کشيد که کوچک وکوچک و کوچک تر شد...صبح توي جعبه ي مداد...