ديدبانان را بگو تا خواب نفريبد
بر چكاد پاسگاه خويش،دل بيدار و سر هشيار
هيچشان جادويي اختر
هيچشان افسون شهر نقرهي مهتاب نفريبد
بر به كشنيهاي خشم بادبان از خون
ما، براي فتح سوي پايتخت قرن مي آييم
تا كه هيچستان نه توي فراخ اين غبار آلود بي غم را
با چكاچاك مهيب تيغهامان، تيز
غرش زهره دران...