انگار دلخور شد
لابد دلش ميخواست، من کفشهايش را برایش جفت ميکردم
من گفته بودم کفشهايش را کنارِ پله بگذارد؟!
***
انگار مجبور است
ميآيد اینجا مينشيند،
بعد از دیوار، از دمپایی روفرشيام ایراد ميگيرد!
اینجا کسی پشتی ندارد
هیچ کس هم ضامن انگشتهايش نیست.
.
.
.
اصلن به من چه...