نتایح جستجو

شراره خانم حالا حتما باید دانشگاه هنر باشه؟؟

این چه حرفیه خیلی هم خوب بود من که دانلود کردم و مفیدم بود ازاین کارا بیشتر کن آقا وحید;);)

ناراحت نشو! یه جور حرف دلم بود به این جامعه! بخند:smile: مهندس کشاورزی را داخل این تایپیک زیاد دیدم شما کدام دانشگاه درس می خونید؟؟؟

ببخشیدا همین بی جنبه ها هستن که به همه چیز ریدن!!!بازم ببخشید

شراره خانم به این گیرا زیاد توجه نکنید!!!ضمنا طنز خودش یه روشه!!! آقا وحید من قبلا راهکار داده بودم اما خلاصش اینه که هر جور تایپیک باحال از طنز و داستان کوتاه و علمی و هرچی باحال دارید بذارید!! اگه بشه یه ملاقات حضوری بذاریم و اعضا بهم قول بدن و برنامه هاشون رو با هم چک کنن بد نیس اما واسه...

طنز طنز زمانی که خداوند تبارک و تعالی آدم را خلق کرد آدم از خدا به خاطر اینکه خلقش کرده بسیار تشکر کرد. خداوند آدم را در بهشت قرار داد. چند روز بعد خدا نگاهی به آدم کرد و دید در آسایش کامل است و هیچ ناراحتی ندارد. با خود اندیشید که چرا باید در آسایش باشد و هیچ غم و غصه ای نداشته باشد گفت...

ای حرف دل منو زدی دراگون من خودم داخل این چند ماهه کشتم کسی پیداش نمیشه بچه ها بایید بپوکونیم تایپیکو!! همه خوش اومدید

..... ..... دیشب داخل بارون رفتیم سی وسه پل و پل خواجو جای همگی خالی!!

یه پسر بچه کلاس اولی به معلمش میگه : خانوم معلم من باید برم کلاس سوم معلمش با تعجب میپرسه برای چی ؟ اونم میگه : آخه خواهر من کلاس سومه اما من از اون بیشتر میدونم و باهوش ترم. توی زنگ تفریح معلمه به مدیر مدرسه موضوع رو میگه اونم خوشش میاد میگه بچه رو بیار تو دفتر من چند تا تست ازش بگیریم ببینیم...

خوش آمدگویی خوش آمدگویی شراره خانم ورودتون رو خوش امد میگم شاید یکم دیر باشه اما من قبلا خیلی تلاش میکردم که تایپیک گرم باشه اما نتیجه ای نداد اما خوشحالم الان یه کم جون گرفته :cool::smile:

خوشحالم دوباره تایپیک شلوغ شده :cool:

:cool: بیاد بچه ها

یه سوال قسمتproduct(بالا سمت چپ) خیلی کوچیک شده چه جوری میشه بزرگش کرد؟؟

:cool: :biggrin:

:cool::cool::cool: من از دانشگاه شما نیستم با بد شانسی نیاوردم خیلی دلم می خواد کارای تاره ای که داخل دانشگاه انجام میشه باخبر بشم :gol::gol:

:cool::cool:

یاد میگیری!!!به زودی همه شهرا میارن

می تونید مطالب بیشتری از این موضوع رو در اختیارم قرار بدید می خوام واسه کنفرانس انتخاب کنم

گویند كه در ازمنه ای نه چندان قدیم روزی پسری به خانه آمد و به مادر گفت: ای مادر عزیزتر از جون ! مرا دریاب كه الان در حال مردنم.پس مادر آنچنان كه رسم مادران است به سینه بكوفت كه: چه شده ای گل پسركم!پسر نگاهی به مادر بكرد و گفت: كه اگر چه حیا دارم ولی به تو بگویم كه امروز در محله مان چشمم برای...

------------ ------------ :cool::cool::cool: