نتایح جستجو

  1. arash62

    شیركو بی‌كس امپراتور شعر دنیا!

    ما غروب که سر رسید تنها توانستیم جان خویش را به در بریم، باران بی­امان می­بارید و ما نیز هم­چون باران سر ِ ایستادن نداشتیم. گریان گریبان­دریده و خسته می­رفتیم صف به صف هم­چون قطاری با حلقه حلقه­ی دود و شیهه از قله به قله می­رفتیم. باران بی­امان می­بارید جهان خیس از گریه­های ما بود بی چتر...
  2. arash62

    شیركو بی‌كس امپراتور شعر دنیا!

    شاعر شاعر «شاعر» تمام غم‌هاي گرمسير دور هم جمع شدند و تصميم گرفتند تا به ديدن غم‌هاي سردسیر بروند، تا ببينند رنگ و روي آنها نيزمثل خودشان زلال است، يا اندوهگين و سرافكنده‌اند. در راه، كنار رودي شاعري ديدند. گوش به صداي باد و شرشر آب و صداي پرندگان داده بود، چشمش را به آسمان دوخته بود و...
  3. arash62

    بهترین شعری رو که دوست داری چیه؟

    درفش دوستانم خوب بدانند دشمنانم نيز به قدر ايمانم به زرتشت به اوستا و خدا هزار بار بيشتر ايمان دارم به افراشتن درفش. ترجمه از عبداله پشیو شاعر کردستان
  4. arash62

    [IMG]

    [IMG]
  5. arash62

    [IMG]

    [IMG]
  6. arash62

    دل نامه یا نامه دل

    شماره شماره به هم كه مى رسيم سه نفريم من و تو و بوسه از هم كه جدا مى شويم چهار نفريم تو و تنهائى من و عذاب.
  7. arash62

    بهترین شعری رو که دوست داری چیه؟

    سیاست خروس بيرون من مى خواند خروسى. حقيقت، گوش به سپيده ى صدايش نمى سپارد و رگبار ناسزا بر او فرو مى بارد. مى خواند رگبارى ديگر. مى خواند ... مى خواند ... مى خواند ... چقدر اين خروس ابله است. چرا براى خودش نمى خواند، من مرغ اين خروس برايم بسيار مسخره است. ترجمه ای از کژال احمد شاعر پر آوازه...
  8. arash62

    شیركو بی‌كس امپراتور شعر دنیا!

    تونل در زيرزمين خفه كننده ى اين روح پاره پاره ام، ساعات غربتم، واگن هاى به هم بسته شده اند؛ هر روز، در ايستگاه انتظار، در ايستگاه بدرود، مى آيند و مى روند، مى روند و مى آيند، و درهاى بى قرارشان، هستيم را باز و بسته مى كنند. يك زخمم پياده مى شود صد زخمم سوار چه تونل بى انتهائيست غربت به كجايم...
  9. arash62

    [IMG]

    [IMG]
  10. arash62

    مرسی رویا خانم

    مرسی رویا خانم
  11. arash62

    من با خاطرات تو زنده خواهم ماند

    کوتاهی خودم کوتاه شعرهایم کوتاه‌تر و کوتاه‌تر از همه لحظه‌های با هم بودنمان!
  12. arash62

    بهترین شعری رو که دوست داری چیه؟

    به روژ ئاکره یی در سال 1963 ميلادي در شهر اربيل (هولير) كردستان عراق چشم به جهان گشود از آثار او : مردن در آينه ـ آن سوي شب واژه‌ها ـ فراموشي نام ديگر مرگ است ـ مي‌خواستم از مه برايت بگويم. ممكن است... ممكن است چند روز ديگر جيبهايم پر شود از برف ممكن است چند روز ديگر نامه‌هاي گرسنه برسند...
  13. arash62

    بهترین شعری رو که دوست داری چیه؟

    اجتماع غروب در اجتماع درختان هنگامي كه درختي سخن مي‌گفت بسيار به آن مي‌باليد كه كمانچه فرزند اوست! در اجتماع بامدادي چند تالاب آن‌گاه كه تالابي به سخن در‌آمد بسيار به آن مي‌باليد كه بلندترين آبشار دختر اوست! در اجتماع بيشه‌زار در‌ّه‌‌اي هم هنگام ظهر وقتي كه ني لب به سخن گشود بسيار به آن...
  14. arash62

    کی بچه کردستانه دستشو ببره بالا

    بچه ها از هر جا که اومدین خوش اومدین! همتون
  15. arash62

    کی بچه کردستانه دستشو ببره بالا

    وه خیر هاتی بو تاپیکی خوتان
  16. arash62

    شانه های زن و شوهر *** یک حقیقت از زن و شوهر ... نظرتون چیه

    ولی گزینه 3 رو زدم نظری ندارم باید یک گزینه دیگه بود هم حقیقت داره هم نداره!!!! همه مث هم نیستن
  17. arash62

    شانه های زن و شوهر *** یک حقیقت از زن و شوهر ... نظرتون چیه

    به خود آدما بستگی داره به زندگیشون و برداشتشون از اون زندگی! ولی باید کمی هم واقع بین بود که تو خود زندگی بعضی کارا شاید بگم کمی بچگونه میشه ولی عشق تموم نمیشه اگه خالص باشه! قبل ازدواج اکثر مواقع زمانی که همدیگرو میبینن خوشتیپی خوشحالی و .. همه تو این لحظه خلاصه میشه ولی زندگی همه چیز داره...
  18. arash62

    دل نامه یا نامه دل

    نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت ولیکن سخت مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد بدست طفلکی گستاخ و بازیگوش او یکریز و پی در پی دم گرم خودش را در گلویم سخت بفشارد و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد بدین سان بشکند در من سکوت مرگبارم را
  19. arash62

    دستت را به من بده دست های تو با من آشناست ای دیر یافته با تو سخن می گویم به سان ابر که با طوفان...

    دستت را به من بده دست های تو با من آشناست ای دیر یافته با تو سخن می گویم به سان ابر که با طوفان به سان علف که با صحرا به سان باران که با دریا به سان پرنده که با بهار به سان درخت که با جنگل سخن می گوید زیرا که من ریشه های تو را دریافته ام زیرا که صدای من با صدای تو آشناست
بالا