من اگر خود هم فرصت نكردم
نزد هر اندوه و آرزویم
واژهای را میفرستم؛
واژهی «خیس» را نزد ابری كه
دلتنگ است و نمیبارد
واژهی «سبز» را نزد درختی كه
جنگل بازنشستهاش كرده،
واژهی «جرأت» را نزد لانهای كه
باد كاملاً بیزارش ساخته،
واژهی «آفتاب» را نزد سایهای كه
سرما به تبولرزش انداخته،
واژهی «نو»...