شكوفه هايي
دميده در فلق شير رنگ
شكوفه هايي در آرامش ملال سحرگاه
دلا بلند شو از خواب نرم عاطفه ها
دلا ! بلند شو از خواب آب مي
گذرد
و لخت ديگر
هرگز نديده اي آخر
كه از كدورت خون شبانه ي شرقي
كه از كدورت زخم شهيدهاي شبانه
گرفته آينه در دست دوردست آينه گردان آفتاب مي گذرد
و لخت ديگر
هرگز نديده اي آخر...