مانده ام در بهت و حیرانم ز کار زندگی
گلشن عمرم خزان شد در بهار زندگی
غنچه ی نشکفته را مانم که باد حادثه
برفکندش از زمین از شاخسار زندگی
محو شد از خاطرم نقش هزاران آرزو
سایه ای بودم که گم شد در غبار زندگی
در کویر آرزوها تشنه کامی خسته ام
چون خس و خاری میان شوره زار زندگی