نتایح جستجو

  1. Lord HellisH

    اندر حکایات باشگاه مهندسان

    مامان: بچه جون دیگه از این حرفهای بد نزن لرد: این حرفها رو که من میزنم عبید زاکانی گفته مامان: دیگه باهاش نگرد، بچه بدی ِ! :d
  2. Lord HellisH

    آره، اما فکر کنم تو میخواستیش!! شکلک الفرار!!

    آره، اما فکر کنم تو میخواستیش!! شکلک الفرار!!
  3. Lord HellisH

    سلام مامان خوبی؟؟ بیکار شدی یه زنگ به من میزنی؟؟ من خونه ام قربانت للد!

    سلام مامان خوبی؟؟ بیکار شدی یه زنگ به من میزنی؟؟ من خونه ام قربانت للد!
  4. Lord HellisH

    اندر حکایات باشگاه مهندسان

    لرد (هپینِسِنا فدا!) نقل میکند که روزی ترمه جون جهت خریدن قلاده برای هپی به یک پت شاپ رفت ... فروشنده به ترمه جون گفت که خانم، برای خریدن قلاده بهتره که خود گربه هم باشه ترمه جون در حالی که زیر لب زمزمه میکرد تو تک ستاره ی منی ...تو راه چاره ی منی ...تو این شبای سوت و کور...عمر دوباره ی منی...
  5. Lord HellisH

    ### سوالات، درخواستها و مشكلات خود را درمورد زبان انگليسی اينجا مطرح كنيد ###

    میتونی بگی chador یا chuddar یا chaddar کلمه حرفه ای میتونی Burka رو استفاده کنی زهره جان، منتقل کن به تاپیک مربوطه ;)
  6. Lord HellisH

    اندر حکایات باشگاه مهندسان

    روزی از روزها مدیره بازنشسته ای در فروشگاه مدیره ای که با دندان به مدیریت چسبیده را دید و گفت: فلانی امروز وقتت آزاده؟ مدیره گفت: بله مدیره گفت: فردا چی؟ مدیره گفت: بله مدیره گفت: پس فردا چی؟ مدیره گفت: خیر، متاسفانه قرار دارم مدیره گفت: چه حیف! میخواستم پس فردا به بستنی طالبی-شاتوت (از این...
  7. Lord HellisH

    اندر حکایات باشگاه مهندسان

    پژمان برای مدت یک ماه از لرد مبلغ هنگفتی پول قرض گرفت اما اصلا به روی خودش نمی آورد، هر وقت هم که لرد به در خانه او میرفت همسرش را دم در میفرستاد تا بگوید که او در خانه نیست. روزی از روزها لرد، سر پژمان را از پنجره دید و سریعا زنگ خانه را زد. همسر پژمان باز هم وجود اورا انکار کرد. لرد گفت که این...
  8. Lord HellisH

    :d:d:d

    :d:d:d
  9. Lord HellisH

    قهرمان شدن اسپانیا که مربوط میشه به یه قرن پیش تو هنوز خوشحالی!؟ خود اسپانیایی ها یادشون رفته!!

    قهرمان شدن اسپانیا که مربوط میشه به یه قرن پیش تو هنوز خوشحالی!؟ خود اسپانیایی ها یادشون رفته!!
  10. Lord HellisH

    من و پژمان رو اگه سر لوحه ات بشیم میبینی که با عملیش هم هیچ مشکلی نداری به این پایینی هم بگو ...

    من و پژمان رو اگه سر لوحه ات بشیم میبینی که با عملیش هم هیچ مشکلی نداری به این پایینی هم بگو ... ما اون شب بودیم ... ما اون شب دیدیم!! من برم به زندگیم برسم شکلک فعلا
  11. Lord HellisH

    اون که میره سربازی میفهمه دنیا دست ِ کیه ترمه و پرچم؟؟ فکر نمیکنما!! (شب تولدش رو هم یادم نمیاد...

    اون که میره سربازی میفهمه دنیا دست ِ کیه ترمه و پرچم؟؟ فکر نمیکنما!! (شب تولدش رو هم یادم نمیاد البته!! [IMG])
  12. Lord HellisH

    اندر حکایات باشگاه مهندسان

    لرد کبیر (تختنا فدا!) و مانی، دو پسر بسیار شیطون بودند که مدام مادر پیر و فرتوت خودشون رو اذیت میکردند، همیشه کثیف به خانه برمیگشتند و مدام با هم دعوا میکردند، هر وقت که خیلی رو اعصاب مادر پیر و فرتوتشون راه میرفتند، اون میفرستادشون بخوابند. یک روز مانی گفت: من اصلا متوجه نمیشم، چرا وقتی مامان...
  13. Lord HellisH

    اندر حکایات باشگاه مهندسان

    پژمان، لرد، آتوسا، حــامد و همراهش جهت بررسی مسائل مهمی به یک سفره خانه سنتی رفتند و حــامد فخط چای سفارش داد! هنگامی که پیش خدمت چای آورد، پژمان گفت: آهای پسر! انگشتت توی چای ماست :w00: پیش خدمت، لبخند زد و گفت: نگران نباشید جناب، چایی اصلا داغ نیست!
  14. Lord HellisH

    خدمت میکنم!!

    خدمت میکنم!!
  15. Lord HellisH

    باور کن خودت باید بهش یاد بدی، من نمیتونم به یک دختر پرچم رو توضیح بدم!!

    باور کن خودت باید بهش یاد بدی، من نمیتونم به یک دختر پرچم رو توضیح بدم!!
  16. Lord HellisH

    یه روز با آتوسا تنها باشی، ناخود آگاه متوجه میشی!!

    یه روز با آتوسا تنها باشی، ناخود آگاه متوجه میشی!!
  17. Lord HellisH

    خوبم، تو خوبی نادیا جون؟؟

    خوبم، تو خوبی نادیا جون؟؟
  18. Lord HellisH

    [IMG]

    [IMG]
  19. Lord HellisH

    بذار یه چند وخ تو خماری بمونه، بعدش در به در پروفایلهای ما بشه تا اینکه یه روز حضوری براش توضیح...

    بذار یه چند وخ تو خماری بمونه، بعدش در به در پروفایلهای ما بشه تا اینکه یه روز حضوری براش توضیح بدم، توجیه اش بمونه با تو! [IMG]
  20. Lord HellisH

    اندر حکایات باشگاه مهندسان

    پیرجو با اسلحه وارد یک بانک شد و تقاضای پول کرد وقتی پولها را دریافت کرد رو به H A M I D یکی از مشتریان بانک کرد و پرسید : آیا شما دیدید که من از این بانک دزدی کنم؟ H A M I D پاسخ داد : بله قربان من دیدم سپس پیرجو اسلحه را به سمت شقیقه H A M I D گرفت و او را در جا کشت او مجددا رو به زوجی...
بالا