نتایح جستجو

  1. Lord HellisH

    اندر حکایات باشگاه مهندسان

    در یک غروب پنج شنبه پژمان در حالی که دختر جوانی بازو به بازویش او را همراهی می کرد وارد یک جواهر فروشی شد و به جواهر فروش گفت : یک انگشتر مخصوص برای دوستم می خواهم. مرد جواهرفروش به اطرافش نگاه کرد و انگشتر فوق العاده گرانی و زیبایی که ارزش آن حیلی بالا بود را به پژمان و دختر جوان نشان...
  2. Lord HellisH

    چی میخوای دخترم!؟

    چی میخوای دخترم!؟
  3. Lord HellisH

    اندر حکایات باشگاه مهندسان

    زهره نصف شب از خواب بیدار شد و دید که حامد در رختخواب نیست، لباسش را پوشید و به دنبال او به طبقه ی پایین رفت و حامد را دید که در آشپزخانه نشسته در حالی‌ که یک فنجان قهوه هم روبرویش بود. در حالی‌ که به دیوار زل زده و در فکری عمیق فرو رفته است... زهره او را دید که اشک‌هایش را پاک می‌‌کرد و قهوه‌اش...
  4. Lord HellisH

    شکار لحظه ها در باشگاه مهندسان

    عاقلان دانند :d:d!!
  5. Lord HellisH

    شکار لحظه ها در باشگاه مهندسان

    عاقلان دانند :d:d!!
  6. Lord HellisH

    شکار لحظه ها در باشگاه مهندسان

    عاقلان دانند :d:d!!
  7. Lord HellisH

    شکار لحظه ها در باشگاه مهندسان

    اینم از این ...
  8. Lord HellisH

    شکار لحظه ها در باشگاه مهندسان

    اینم از این ...
  9. Lord HellisH

    شکار لحظه ها در باشگاه مهندسان

    اینم از این ...
  10. Lord HellisH

    اندر حکایات باشگاه مهندسان

    روزی لرد کبیر (تصمیمنا فدا!) تصميم به ازدواج گرفت. او با مرد خردمندي مشورت كرد و تصميم گرفت كه تمام دختران جوان سایت را دعوت كند تا از ميان آنان دختري سزاوار را برگزيند. وقتي كه کشاورز پير سایت ماجرا را شنيد بشدت غمگين شد زيرا او مي دانست كه دخترش مخفيانه عاشق لرد کبیر است...
  11. Lord HellisH

    اندر حکایات باشگاه مهندسان

    روزی آتوسا به خدمت لرد کبیر (کول دیسکنا فدا!) عرض کرد: دلم میخواهد یکی از بندگان خوبت را ببینم. خطاب آمد: به تهران برو، آنجا مردی هست که کشاورزی میکند، او از خوبان درگاه ماست. آتوسا به تهران رفت و پژمان را دید که با استعداد خاصی به کشاورزی مشغول است. آتوسا تعجب کرد که او چگونه...
  12. Lord HellisH

    [IMG] ام فرشاد تولدت مبارک!! [IMG]

    [IMG] ام فرشاد تولدت مبارک!! [IMG]
  13. Lord HellisH

    اندر حکایات باشگاه مهندسان

    پیرجو تعریف میکند: پژمان برای سخنرانی به مسجدی وارد شد. به سبب شهرت و آوازه نام ایشان و سخنرانی های زیبایشان افراد زیادی پای منبرش جمع شدند به صورتی که در مجلس جایی نبود. در این هنگامی شخصی گفت: « آقایان یک قدم بیائید جلو تا افراد بیشتری بتوانند از مجلس و منبر استفاده ببرند.» به ناگاه دیدند...
  14. Lord HellisH

    اندر حکایات باشگاه مهندسان

    شبی باشگاه مهندسان به شدت زیر حملات هکرهای عرب بود و سایت طوری تکان میخورد که همه کاربران سر و صدا ایجاد میکردند. آنان وحشت زده از نابودی سایت بودند، برخی از آنان فریاد میکشیدند و عده ای دعا میکردند. پسر کوچک ادمین نیز آنجا بود، سر و صدای بقیه او را از خواب بیدار کرد، از مادرش پرسید: "مادر چه...
  15. Lord HellisH

    سلام حاجی میبینم که آره!! ما میریم پی بدبختیامون شت!!

    سلام حاجی میبینم که آره!! ما میریم پی بدبختیامون شت!!
  16. Lord HellisH

    یه زحمتی برات داشتم، اگه جور شد که با ملیسا برید استخر (و نشد که من بیام [IMG]) حتما یه نگاه...

    یه زحمتی برات داشتم، اگه جور شد که با ملیسا برید استخر (و نشد که من بیام [IMG]) حتما یه نگاه بنداز ببین واقعاخـــاله چقدر چاخه!!
  17. Lord HellisH

    اندر حکایات باشگاه مهندسان

    زنی با سر و صورت کبود و زخمی سراغ دکتر لرد ( ) میره دکتر لرد ( )می پرسه: چه اتفاقی افتاده؟ خانم در جواب میگه: دکتر، دیگه نمی دونم چکار کنم. هر وقت شوهرم مست میاد خونه، منو زیر مشت و لگد له می کنه. دکتر لرد ( )گفت: خب دوای دردت پیش منه: هر وقت شوهرت مست اومد خونه، یه فنجون چای سبز بردار و...
بالا